الهی همگان در فراق می سوزند و دوستدار در دیدار، چون دوست دیده ور گشت دوستدار را شکیبایی چه کار ؟ ,
الهی با بهشت چه سازم و با حور چه بازم، مرا دیده یی ده که از هر نظری بهشتی سازم. ,
الهی گُل بهشت در چشم عارفان خار است و جویندهٔ تو را با بهشت چکار است؟ ,
الهی اگر بهشت چشم و چراغ است بی دیدار تو درد و داغ است. ,
الهی بهشت بی دیدار تو زندان است و زندانی بزندان برون نه کار کریمان است. ,
الهی اگر بدوزخ فرستی دعوی دار نیستم و اگر به بهشت فرمایی بی جمال تو خریدار نیستم. مطلوب ما بر آر که جز وصال تو طلبکار نیستم. ,
2 روز محشر عاشقان را با قیامت کار نیست کار عاشق جز تماشای و صال یار نیست
3 از سر کویش اگر سوی بهشتم می برند پای ننهم که در آنجا وعدهٔ دیدار نیست
الهی تو ما را جاهل خواندی از جاهل جُز خطا چه آید ؟ تو ما را ضعیف خواندی از ضعیف جُز خطا چه آید ؟ ,
الهی تو ما را برگرفتی و کسی نگفت که بر دار، اکنون که بر گرفتی وا مگذار و در سایهٔ لطف و عنایت خود میدار. ,
الهی عارف تو را بنور تو میداند و از شعاع وجود عبارت نمی تواند پس موحد تو را بنور قُرب می شناسد و در آتش می سوزد، مسکین او که تو را به صنایع شناخت درویش او که ترا بدلایل جُست از صنایع آن باید ُجست که از آن گُنجد و از دلایل آن باید خواست که از آن زیبد. ,
الهی دانی چه شادم، نه آنکه بخویشتن بتو افتادم، تو خواستی من نخواستم ف دولت بر بالین دیدم چون از خواب بر خاستم. ,