1 عمری به دهان راستگو مشت زدیم وز راه کژی به شیر انگشت زدیم
2 رفت آبروی کشور جمشید بباد بس آتش کین به خاک زرتشت زدیم
1 ما طعنه زن مقام مردی نشویم چون باد اسیر هرزه گردی نشویم
2 اما نبود گناه در پیش عموم گر معتقد قدرت فردی نشویم
1 دارم سر آنکه عیش پاینده کنم جبران گذشته را در آینده کنم
2 بگذارد اگر باد حوادث چون گل یک صبح به کام دل خود خنده کنم
1 ما بیرق صلح کل برافرشتهایم ما تخم تساوی به جهان کاشتهایم
2 القصه سعادت بشر را یک بار در سایه این دو اصل پنداشتهایم
1 آن روز که چون سبزه سر از خاک زدیم چون لاله ز داغ آه غمناک زدیم
2 گشتیم چو غنچه بسکه از غم دلتنگ چون گل به چمن جامه جان چاک زدیم
1 ما تکیه به قائدین ناشی نکنیم وز مسلک خویشتن تحاشی نکنیم
2 چون بت شکنی مرام دیرینه ماست این است که تازه بت تراشی نکنیم
1 در مملکت انقلاب می باید و بس وز خون عدو خضاب می باید و بس
2 خواهی تو اگر شوی موفق فردا امروز دگر شتاب می باید و بس
1 تا چند ز آه سینه دل چاک شوم تا کی ز سرشک دیده غمناک شوم
2 این آتش و آه و آب چشمم باقیست تا از اثر باد اجل خاک شوم
1 یک عمر چو باد دور دنیا گشتیم چون موج هزار زیر و بالا گشتیم
2 با آنکه ز قطره ای نبودم افزون خون خوردم و متصل به دریا گشتیم
1 ای بوم در این بوم مؤسس شدهای ای زاغ به باغ نُقل مجلس شدهای
2 در مدرسه درس میدهی رنگارنگ ای بوقلمون مگر مدرس شدهای