1 من حسرت آب زندگانی نخورم وز خوان جهان جز کف نانی نخورم
2 چون زندگیم غم جهان خوردن بود مردم که دگر غم جهانی نخورم
1 سردسته حزب هر چه هستند همه سر تا سر بقدم خویش پرستند همه
2 افرادی اگر در آن میان یافت شود از ساده دلی آلت دستند همه
1 از روز ازل عاشقی آموخت دلم از عشق چو شمع شعله افروخت دلم
2 تا خاک مرا دهد بباد آتش عشق از دیده نریخت آب تا سوخت دلم
1 ای ملت آرین وفاداری کن در خدمت نوع خود فداکاری کن
2 اکنون که به بحر ناز و نعمت غرقی قحطی زدگان روس را یاری کن
1 چندی ز هوس باده پرستی کردم می خوردم و از غرور مستی کردم
2 چون پای امیدواریم خورد بسنگ دیدم که عبث دراز دستی کردم
1 روزی که ز دل بانگ خبردار زنیم صد طعنه به سالار و به سردار زنیم
2 هر کس که بود ناقض قانون، او را «منصور» بود گر همه بردار زنیم
1 آسوده در این دیر کهن نیست کسی بی درد و غم و رنج محن نیست کسی
2 یاران شرکای موقع منفعتند هنگام ضرر شریک من نیست کسی