آثار فرخی یزدی

صفحه 18 از 20
20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی

1 دلت به حال دل ما چرا نمی‌سوزد بسوزد آنکه دلش بهر ما نمی‌سوزد

2 ز سوز اهل محبت کجا شود آگاه چو شمع آنکه ز سر تا به پا نمی‌سوزد

3 در این محیط غم‌افزا گمان مدار که هست کسی که ز آتش جور و جفا نمی‌سوزد

4 ز دود آه ستمدیدگان سوخته‌دل به حیرتم که چرا این بنا نمی‌سوزد

1 ز بس از روزگار بخت و سخت و سست دلتنگم بسختی متصل با روزگار و بخت در جنگم

2 دو رنگی چون پسند آید بچشم مردم دنیا بغیر از خون دل خوردن چه سازم من که یکرنگم

3 خوشم با این تهی دستی بلندی جویم از پستی نه در سر شور دیهیم و نه در دل مهر اورنگم

4 بگو با عارف و عامی سپردم جان بناکامی گذشتم از نکو نامی کنون آماده ننگم

1 روزگاری شد که سر تا پا دلی غمناک دارم همچو صبح از دست غم هر شب گریبان چاک دارم

2 من تن تنها و خلقی دشمن جانند، اما دوست چون شد دوست با من کی ز دشمن باک دارم

3 آتش غم داد بر باد فنا بنیاد هستی اینک از آن شعله در چشم آب و بر سر خاک دارم

4 پاکبازم در قمار عشق هر چند، ای حریفان پیش پاکان دامنی با پاک بازی پاک دارم

1 بس تنگ شد از سختی جان حوصله دل دل شکوه ز جان می کند و جان گله دل

2 دل شیفته سلسله موئی است کز افسون با یک سر مو بسته دو صد سلسله دل

3 از بادیه عشق حذر کن که در آن دشت در هر قدمی گمشده صد قافله دل

4 سر منزل دلدار کجا هست که واماند از دست غمش پای پر از آبله دل

1 در میکده گر رند قدح نوش نبودیم همچو خم می اینهمه در جوش نبودیم

2 یک صبح نشد شام که در میکده عشق از نشئه می بیخود و مدهوش نبودیم

3 از جور خزانیم زبان بسته وگرنه هنگام بهار این همه خاموش نبودیم

4 یک ذره اگر مهر و وفا داشتی ای مه از یاد تو اینگونه فراموش نبودیم

1 از پی دیوانگی تا آستین بالا زدیم همچو مجنون خیمه را در دامن صحرا زدیم

2 زندگانی بهر ما چون غیر دردسر نداشت بر حیات خود به دست مرگ پشت پا زدیم

3 تا به مژگان تو دل بستیم در میدان عشق خویش را بر یک سپاهی با تن تنها زدیم

4 بی نیازی بین که با این مفلسی از فر فقر طعنه بر جاه جم و دارائی دارا زدیم

1 بی‌پرده برآمد مهر زین پرده مینایی از پرده تو ای مه‌روی، بیرون ز چه می‌آیی

2 بر یاد شهید عشق، جامی زن و کامی جو گر ساده در آغوشی، ور باده به مینایی

3 ای دل به سر زلفش، دستی زده‌ای زین روی هم رشته به بازویی، هم سلسله در پایی

4 پیش نظر عاقل، چیزی نبود خوش‌تر از مسلک مجنونی، وز شیوه شیدایی

1 طوطی که چو من شهره بشیرین سخنی بود با قند تو لب بسته ز شکر شکنی بود

2 لعل تو که خاصیت یاقوت روان داشت دل خون کن مرجان و عقیق یمنی بود

3 چون غنچه ز غم تنگدل و خون جگرم ساخت آن گل که جگر گوشه نازک بدنی بود

4 در عشق اگر فقر و غنا نیست مؤثر پس قسمت فرهاد چرا کوهکنی بود

1 تا در خم آن گیسو چین و شکن افتاده بس بند و گره ز آن چین در کار من افتاده

2 در مسلک آزادی ما را نبود هادی جز آنکه در این وادی خونین کفن افتاده

3 شادم که در این عالم از حرص بنی آدم مسکین و غنی با هم اندر محن افتاده

4 زین شعله که پیدا نیست آنکس که نسوزد کیست این شور قیامت چیست در مرد و زن افتاده

1 سر و کار من اگر با تو دل آزار نبود این همه کار من خون شده دل زار نبود

2 همه گویند چرا دل به ستمگر دادی دادم آن روز به او دل که ستم کار نبود

3 می شدم آلت هر بی سر و پا چون تسبیح دستگیر من اگر رشته زنار نبود

4 یا به من سنگ نزد هیچکس از سنگدلی یا کسی از دل دیوانه خبردار نبود

آثار فرخی یزدی

20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی