1 هر چند که با فکر جوانیم که بودیم در پیروی پیر مغانیم که بودیم
2 گر هستی ما را ببرد باد مخالف خاک قدم باده کشانیم که بودیم
3 با آنکه بهار آمد و بشکفت گل سرخ ما زرد رخ از باد خزانیم که بودیم
4 عمریست که از سوز فراق تو من و شمع شب تا به سحر اشک فشانیم که بودیم
1 موبهمو شرح غمت روزی که با دل گفتهایم همچو تار طرهات سر تا قدم آشفتهایم
2 فصل گل هم گر دلتنگم نشد وا نی شکفت ما و دل تا عمر باشد غنچه نشکفتهایم
3 از شکاف سینه ما کن نظر تا بنگری گنج مهرت را چه سان در کنج دل بنهفتهایم
4 شاهد زیبای آزادی خدایا پس کجاست مقدم او را به جانبازی اگر پذرفتهایم
1 به کوی ناامیدی شمعآسا محفلی دارم ز اشک و آه خود در آب و آتش منزلی دارم
2 بلا و محنت و رنج و پریشانی و درد و غم هزاران خرمن از کشت محبت حاصلی دارم
3 شد از دارالشفای مرگ، درمان درد مهجوری برای درد خود زین پس علاج عاجلی دارم
4 چو گل شد ز آب چشمم خاک کویت، از درم راندی نگفتی من در آنجا حق یک آب و گلی دارم
1 شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
2 دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
3 منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
4 شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
1 فصل گل چو غنچه، لب را از غم زمانه بستم از سرشک لاله رنگم، در چمن به خون نشستم
2 ای شکسته بال بلبل، کن چو من فغان و غلغل تو الم چشیده هستی، من ستمکشیده هستم
3 تا قلم نگردد آزاد، از قلم نمیکنم یاد گر قلم شود ز بیداد، همچو خامه هردو دستم
4 گر زنم دم از حقایق، بر مصالح خلایق شحنه میکشد که رندم، شرطه میکشد که مستم
1 دی تا دل شب آن بت طناز کجا بود؟ تا عقده ز دل باز کند باز کجا بود؟
2 گر زیر پر خود نکنم سر چکنم من در دام، توانائی پرواز کجا بود
3 تا بر سر شمشاد چمن پای بکوبد تردستی آن سرو سرافراز کجا بود
4 از حرص بود آنچه رسد بر سر آدم در جنس بشر این طمع و آز کجا بود
1 تا حیات من به دست نان دهقان است و بس جان من سر تا به پا قربان دهقان است و بس
2 رازق روزی ده شاه و گدا بعد از خدای دست خونآلود بذرافشان دهقان است و بس
3 در اسد چون حوت سوزد ز آفتاب و عاقبت بینصیب از سنبله میزان دهقان است و بس
4 آنکه لرزد همچو مرغ نیم بسمل صبح و شام در زمستان پیکر عریان دهقان است و بس
1 تا در اقلیم قناعت خودنمایی کردهایم بر زمین چون آسمان فرمانروایی کردهایم
2 عشق ما را در ردیف بندگان هم جا نداد با وجود آنکه یک عمری خدایی کردهایم
3 استخوان بشکستهایم اما به ایمان درست خاک استغنا به فرق مومیایی کردهایم
4 جایگاه عرش ما را در خور همت نبود جا ز بیقیدی به فرش بوریایی کردهایم
1 آن پری چو از، بهر دلبری، زلف عنبرین، شانه میکند در جهان هر آن، دل که بنگری، بیقرار و، دیوانه میکند
2 با چنین جمال، گر تو ای صنم، یک زمان زنی، در حرم قدم همچو کافران، مؤمن حرم، رو به سوی بت، خانه میکند
3 شمع را از آن، من شوم فدا، گرچه میکشد، ز آتش جفا پس بسوز دل، گریه از وفا، بهر مرگ پروانه، میکند
4 پیش مردمش، درد و چشم ریش، کی دهد مکان، این دل پریش یار خویش را، کی به دست خویش، آشنای بیگانه میکند
1 یاد باد آن شب که جا بر خاک کویی داشتیم تا سحر از آتش دل آبرویی داشتیم
2 خرم آن روزی که در میخانه با میخوارگان تا به شب از نشئهٔ می، های و هویی داشتیم
3 سیل می از کوهسار خُم به شهر افتاد دوش کاشکی ما هم به دوش خود سبویی داشتیم
4 بود اینم از برای دیدن معشوق مرگ در تمام زندگی گر آرزویی داشتیم