آثار فرخی یزدی

صفحه 17 از 20
20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی

1 هر چند که با فکر جوانیم که بودیم در پیروی پیر مغانیم که بودیم

2 گر هستی ما را ببرد باد مخالف خاک قدم باده کشانیم که بودیم

3 با آنکه بهار آمد و بشکفت گل سرخ ما زرد رخ از باد خزانیم که بودیم

4 عمریست که از سوز فراق تو من و شمع شب تا به سحر اشک فشانیم که بودیم

1 موبه‌مو شرح غمت روزی که با دل گفته‌ایم همچو تار طره‌ات سر تا قدم آشفته‌ایم

2 فصل گل هم گر دلتنگم نشد وا نی شکفت ما و دل تا عمر باشد غنچه نشکفته‌ایم

3 از شکاف سینه ما کن نظر تا بنگری گنج مهرت را چه سان در کنج دل بنهفته‌ایم

4 شاهد زیبای آزادی خدایا پس کجاست مقدم او را به جانبازی اگر پذرفته‌ایم

1 به کوی ناامیدی شمع‌آسا محفلی دارم ز اشک و آه خود در آب و آتش منزلی دارم

2 بلا و محنت و رنج و پریشانی و درد و غم هزاران خرمن از کشت محبت حاصلی دارم

3 شد از دارالشفای مرگ، درمان درد مهجوری برای درد خود زین پس علاج عاجلی دارم

4 چو گل شد ز آب چشمم خاک کویت، از درم راندی نگفتی من در آنجا حق یک آب و گلی دارم

1 شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

2 دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

3 منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

4 شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

1 فصل گل چو غنچه، لب را از غم زمانه بستم از سرشک لاله رنگم، در چمن به خون نشستم

2 ای شکسته بال بلبل، کن چو من فغان و غلغل تو الم چشیده هستی، من ستم‌کشیده هستم

3 تا قلم نگردد آزاد، از قلم نمی‌کنم یاد گر قلم شود ز بیداد، همچو خامه هردو دستم

4 گر زنم دم از حقایق، بر مصالح خلایق شحنه می‌کشد که رندم، شرطه می‌کشد که مستم

1 دی تا دل شب آن بت طناز کجا بود؟ تا عقده ز دل باز کند باز کجا بود؟

2 گر زیر پر خود نکنم سر چکنم من در دام، توانائی پرواز کجا بود

3 تا بر سر شمشاد چمن پای بکوبد تردستی آن سرو سرافراز کجا بود

4 از حرص بود آنچه رسد بر سر آدم در جنس بشر این طمع و آز کجا بود

1 تا حیات من به دست نان دهقان است و بس جان من سر تا به پا قربان دهقان است و بس

2 رازق روزی ده شاه و گدا بعد از خدای دست خون‌آلود بذرافشان دهقان است و بس

3 در اسد چون حوت سوزد ز آفتاب و عاقبت بی‌نصیب از سنبله میزان دهقان است و بس

4 آنکه لرزد همچو مرغ نیم بسمل صبح و شام در زمستان پیکر عریان دهقان است و بس

1 تا در اقلیم قناعت خودنمایی کرده‌ایم بر زمین چون آسمان فرمانروایی کرده‌ایم

2 عشق ما را در ردیف بندگان هم جا نداد با وجود آنکه یک عمری خدایی کرده‌ایم

3 استخوان بشکسته‌ایم اما به ایمان درست خاک استغنا به فرق مومیایی کرده‌ایم

4 جایگاه عرش ما را در خور همت نبود جا ز بی‌قیدی به فرش بوریایی کرده‌ایم

1 آن پری چو از، بهر دلبری، زلف عنبرین، شانه می‌کند در جهان هر آن، دل که بنگری، بی‌قرار و، دیوانه می‌کند

2 با چنین جمال، گر تو ای صنم، یک زمان زنی، در حرم قدم همچو کافران، مؤمن حرم، رو به سوی بت، خانه می‌کند

3 شمع را از آن، من شوم فدا، گرچه می‌کشد، ز آتش جفا پس بسوز دل، گریه از وفا، بهر مرگ پروانه، می‌کند

4 پیش مردمش، درد و چشم ریش، کی دهد مکان، این دل پریش یار خویش را، کی به دست خویش، آشنای بیگانه می‌کند

1 یاد باد آن شب که جا بر خاک کویی داشتیم تا سحر از آتش دل آبرویی داشتیم

2 خرم آن روزی که در میخانه با میخوارگان تا به شب از نشئهٔ می، های و هویی داشتیم

3 سیل می از کوهسار خُم به شهر افتاد دوش کاشکی ما هم به دوش خود سبویی داشتیم

4 بود اینم از برای دیدن معشوق مرگ در تمام زندگی گر آرزویی داشتیم

آثار فرخی یزدی

20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی