1 دیدی آخر به سر زلف تو پابست شدم پا در آن سلسله نگذاشته از دست شدم
2 ننهادی قدمی بر سرم ای سرو بلند گر چه در راه تو من خاک صفت پست شدم
3 کس چو من در طلب شاهد آزادی نیست زانکه با نیستی از پرتو آن هست شدم
4 ناوک ناز تو پیوسته شد از شست رها ناز شست تو که من کشته آن شست شدم
1 در میکده گر رند قدح نوش نبودیم همچو خم می اینهمه در جوش نبودیم
2 یک صبح نشد شام که در میکده عشق از نشئه می بیخود و مدهوش نبودیم
3 از جور خزانیم زبان بسته وگرنه هنگام بهار این همه خاموش نبودیم
4 یک ذره اگر مهر و وفا داشتی ای مه از یاد تو اینگونه فراموش نبودیم
1 دیشب از غم تا سحرگه آه سردی داشتم آه سردی داشتم آری که دردی داشتم
2 سرخ روئی یافتم از دولت بیدار چشم ورنه پیش از اشکباری رنگ زردی داشتم
3 زورمندی بین که تنها پهلوان عشق بود گر به میدان محبت هم نبردی داشتم
4 از رفیقان سفر ماندم عقب فرسنگها یاد از آن روزی که پای ره نوردی داشتم
1 فصل گل چو غنچه، لب را از غم زمانه بستم از سرشک لاله رنگم، در چمن به خون نشستم
2 ای شکسته بال بلبل، کن چو من فغان و غلغل تو الم چشیده هستی، من ستمکشیده هستم
3 تا قلم نگردد آزاد، از قلم نمیکنم یاد گر قلم شود ز بیداد، همچو خامه هردو دستم
4 گر زنم دم از حقایق، بر مصالح خلایق شحنه میکشد که رندم، شرطه میکشد که مستم
1 ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم وین قدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم
2 آسمانا ز ره مهر مرا زود بکش که اگر دیر کشی پیر و زمینگیر شوم
3 جوهرم هست و برش دارم و ماندم به غلاف چون نخواهم کج و خونریز چو شمشیر شوم
4 میر میراث خوران هم نشوم تا گویم مردم از جور بمیرند که من میر شوم
1 از پی دیوانگی تا آستین بالا زدیم همچو مجنون خیمه را در دامن صحرا زدیم
2 زندگانی بهر ما چون غیر دردسر نداشت بر حیات خود به دست مرگ پشت پا زدیم
3 تا به مژگان تو دل بستیم در میدان عشق خویش را بر یک سپاهی با تن تنها زدیم
4 بی نیازی بین که با این مفلسی از فر فقر طعنه بر جاه جم و دارائی دارا زدیم
1 ز خودآرایی تن جامه جان چاک میخواهم ز خونافشانی دل دیده را نمناک میخواهم
2 دل از خونسردی نوباوگان کاوه پرخون شد شقاوتپیشهای خونریز چون ضحاک میخواهم
3 چو از بالا نشستن آبرومندی نشد حاصل نشیمن با گدای همنشین خاک میخواهم
4 در این بازی که طرح نو نماید رفع ناپاکی حریف کهنه کار پاکباز پاک میخواهم
1 ما مست و خراب از می صهبای الستیم خمخانه تهی کرده و افتاده و مستیم
2 با طره دلبند تو کردیم چو پیوند پیوند ز هر محرم و بیگانه گسستیم
3 از سبحه صد دانه ارباب ریا به صد مرتبه این رشته زنار که بستیم
4 فرقی که میان من و شیخ است همین است کو دل شکند دایم و ما توبه شکستیم
1 ما خیل گدایان که زر و سیم نداریم چون سیم نداریم ز کس بیم نداریم
2 شاهنشه اقلیم بقائیم بباطن در ظاهر اگر افسر و دیهیم نداریم
3 دنیا همه مال همه گر هست چرا پس ما قسمتی از آنهمه تقسیم نداریم
4 هر مشکلی آسان شود از پرتو تصمیم اشکال در این است که تصمیم نداریم
1 سر خط عاشقی را روز الست دادم ننهاده پا در این راه سر را ز دست دادم
2 تو با کمان ابرو دل را نشانه کردی من هم به دست و تیرت، جان ناز شست دادم
3 عیبم مکن بسستی کز حربه درستی این نادرستها را آخر شکست دادم
4 تا چشم و ابرویت را پیوسته دادم الفت تیغ هزار دم را در دست مست دادم