امروز بی رخت ، ای از رشیدالدین وطواط رباعی 25
1. امروز بی رخت ، ای سیمین بر
از رنج تن و درد دل و خون جگر
1. امروز بی رخت ، ای سیمین بر
از رنج تن و درد دل و خون جگر
1. بخشندهٔ نعمت و ستانندهٔ عز
بندندهٔ دشمن و گشایندهٔ دز
1. ای طالع تو عهدهٔ هر کام فلک
بر برده سیاست تو آرام فلک
1. آنان ، که بقوتند اندازهٔ پیل
باقوت شیرند و بآوازهٔ پیل
1. ای خواجه ، ضیا شود ز روی تو ظلم
با طلعت تو سور نماید ماتم
1. بس شب بدعا دو دست برداشتم
بس روز براه تو نظر داشته ام
1. در دل ز غم عشق تو نازی دارم
وز آب دو دیده پر کناری دارم
1. بگسست ز صحبت من آن دل گسلم
مالید بزیر چای محنت چو گلم
1. گفتم که : بمدحت تو خورشید شوم
نی آنکه چو گل آیم و چون بید شوم
1. بویت شنوم ز باد ، بیهوش شوم
نامت شنوم ز خلق ، مدهوش شوم
1. در منزل غم فگنده مفرش ماییم
وز آب دو دیده دل پر آتش ماییم
1. بر یاد تو ، بی تو ، این جهان گذران
بگذاشتم ، ای ماه و تو از بی خبران