1 ز عشقت ، ای عمل غمزهٔ تو خون خواری بسی کشید تن مستمند من خواری
2 مراست عیش دژم تا شدی ز دست آسان چگونه عیشی ؟ با صد هزار دشواری
3 بدان دو چشم دژم عیش من دژم خواهی بدان دو زلف سیه روز من سیه داری
4 طلب همی کنی آزار من ، خداوندا روا بود که مرا بی گنه بیازاری ؟
1 هدی را ز سر تازه شد روزگاری پدیدد آمد اسلام را کار و بار ی
2 بشاه جهانگیر اتسز ، که گیتی ندید و نبیند چنو شهریاری
3 نه چون او در ایوان بخشش جوادی نه چون او بمیدان کوشش سواری
4 دهد بر کفش بوسه هر کامرانی برد بر درش سجده هر نامداری
1 جانا ، لب چون شراب داری رخساره چو آفتاب داری
2 در پیش ضیای آفتابت از ظلمت شب نقاب داری
3 جمله نمکی و جان ما را بر آتش غم کباب داری
4 بی آن لب چون شکر ، تنم را همچون شکر اندر آب داری
1 زهی ! جمال تو بر ماه کرده طنازی سزاست بر سر خوبان ترا سرافرازی
2 بچشم طنز کنی گر کنی بماه نظر بدان جمال ترا هست جای طنازی
3 بدست قهر ز لشکر گه جمال همی سرای پردهٔ خورشید را براندازی
4 تو خود نتازی و ندر صف نکو رویان همی خرامی و از نیکویی همی تازی
1 ای همایون در تو کعبهٔ بهروزی رایت عالی تو آیت پیروزی
2 گشت بهروز هر آن کس که بتو پیوست خدمتت نیست مگر مایهٔ بهروزی
3 روزی خلق زمین نیست مگر از تو آسمان ، ملکا ، کز تو بود روزی
4 پشت ملکی و همی ملک بیفزاری روی شرعی و همی شرع بیفروزی
1 مراست عشقی افتاده با تو ، لم یزلی غزل تو گویم ، که لایق غزلی
2 ز حکم لم یزلی عشق تو رسید بمن چگونه دفع توان کرد حکم لم یزلی ؟
3 منم که در همه عالم بعاشقی مثلم تویی که در همه گیتی بدلبری مثلی
4 بچهره چون قمری ، بلکه حسرت قمری ببوسه چون عسلی ، بلکه بهتر از عسلی
1 نگارینا ، بهر معنی تمامی دل از وصل تو یابد شاد کامی
2 بقامت حسرت سرو بلندی بطلعت غیرت ماه تمامی
3 ثغوزک مثل عقدالدر حسنا و عقدالدر متشق النظامی
4 و مجهک کالهلال اذاتبدی یشق سناه اودیةالظلامی
1 عشق جانان غایت مقصود جان گردد همی کلبهٔ احزان بیادش گلستان گردد همی
2 وصل او پیرایهٔ شادی دل باشد همی هجر او سرمایهٔ تیمار جان گردد همی
3 طرهٔ شبرک او بر عارض چون روز او غالیه گویی تراز پرنیان گردد همی
4 طلعتی دارد چنان زیبا ، که خورشید فلک هر شبانگاهی ز شرم او نهان گردد همی
1 صدرا ، مساعی تو مؤید بود همی و ز تو نظام دین محمد بود همی
2 تو شمس دینی و بفضای بهای تو دین را جمال و زینت بی حد بود همی
3 در هند و روم و ترک نباشد نشان شیر تا رای تو چو روی مهند بود همی
4 خاک ستانهٔ تو ، که چرخ سیادتست از روی چرخ افزون مسند بود همی