5 اثر از فرهاد و شیرین وحشی بافقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فرهاد و شیرین وحشی بافقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار وحشی بافقی / فرهاد و شیرین وحشی بافقی

فرهاد و شیرین وحشی بافقی

1 الاهی سینه‌ای ده آتش افروز در آن سینه دلی وان دل همه سوز

2 هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست دل افسرده غیر از آب و گل نیست

3 دلم پر شعله گردان، سینه پردود زبانم کن به گفتن آتش آلود

4 کرامت کن درونی درد پرورد دلی در وی درون درد و برون درد

1 به نام چاشنی بخش زبانها حلاوت سنج معنی در بیانها

2 شکرپاش زبانهای شکر ریز به شیرین نکته‌های حالت انگیز

3 به شهدی داده خوبان را شکر خند که دل با دل تواند داد پیوند

4 نهاد از آتشی بر عاشقان داغ که داغ او زند سد طعنه بر باغ

1 خداوندا نه لوح و نه قلم بود حروف آفرینش بی رقم بود

2 ارادت شد به حکمت تیز خامه به نام عقل نامی کرد نامه

3 ز حرف عقل کل تا نقطهٔ خاک به یک جنبش نوشت آن کلک چالاک

4 ورش خواهی همان نابود و ناباب شود نابودتر از نقش بر آب

1 حکیم عقل کز یونان زمین است اگر چه بر همه بالانشین است

2 به هر جا شرع بر مسند نشیند کسش جز در برون در نبیند

3 بلی شرع است ایوان الاهی نبوت اندر او اورنگ شاهی

4 بساطی کش نبوت مجلس آراست کجا هر بوالفضولی را در او جاست

1 شبی روشنتر از سرچشمهٔ نور رخ شب در نقاب روز مستور

2 دمیده صبح دولت آسمان را ز خواب انگیخته بخت جوان را

3 به شک از روز مرغان شب آهنگ خزیده شیپره در فرجه تنگ

4 میان روز و شب فرق آنقدر بود که هر سیاره خورشید دگر بود

1 نه هر دل کاشف اسرار «اسرا» ست نه هر کس محرم راز « فاوحا» ست

2 نه هر عقلی کند این راه را طی نه هر دانش به این مقصد برد پی

3 نه هرکس در مقام «لی مع الله» به خلوتخانهٔ وحدت برد راه

4 نه هر کو بر فراز منبر آید «سلونی» گفتن از وی در خور آید

1 سخن صیقلگر مرآت روح است سخن مفتاح ابواب فتوح است

2 سخن گنج است و دل گنجور این گنج وز او میزان عقل و جان گهرسنج

3 در این میزان گنج و عقل سنجان که عقلش کفه‌ای شد کفهٔ جان

4 سخن در کفه ریزد آنقدر در که چون خالی شود عالم کند پر

1 به حربا گفت خفاشی که تا چند سوی خورشید بینی دیده دربند

2 ازین پیکر که سازد چشم خیره چرا عالم کنی بر خویش تیره

3 ز نشترهاش کاو الماس دیده‌ست به غیر از تیرگی چشمت چه دیده‌ست

4 چه دیدی کاینچنین بی‌تابی از وی تپان چون ماهی بی‌آبی از وی

1 بیا وحشی خموشی تا کی و چند خموشی گر چه به پیش خردمند

2 خموشی پرده پوش راز باشد نه مانند سخن غماز باشد

3 چو دل را محرم اسرار کردند خموشی را امانت دار کردند

4 بر آن کس کز هنر یکسو نشسته خموشی رخنهٔ سد عیب بسته

1 یکی میل است با هر ذره رقاص کشان هر ذره را تا مقصد خاص

2 رساند گلشنی را تا به گلشن دواند گلخنی را تا به گلخن

3 اگر پویی ز اسفل تا به عالی نبینی ذره‌ای زین میل خالی

4 ز آتش تا به باد از آب تا خاک ز زیر ماه تا بالای افلاک

آثار وحشی بافقی

5 اثر از فرهاد و شیرین وحشی بافقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فرهاد و شیرین وحشی بافقی شعر مورد نظر پیدا کنید.