1 الاهی سینهای ده آتش افروز در آن سینه دلی وان دل همه سوز
2 هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست دل افسرده غیر از آب و گل نیست
3 دلم پر شعله گردان، سینه پردود زبانم کن به گفتن آتش آلود
4 کرامت کن درونی درد پرورد دلی در وی درون درد و برون درد
1 به نام چاشنی بخش زبانها حلاوت سنج معنی در بیانها
2 شکرپاش زبانهای شکر ریز به شیرین نکتههای حالت انگیز
3 به شهدی داده خوبان را شکر خند که دل با دل تواند داد پیوند
4 نهاد از آتشی بر عاشقان داغ که داغ او زند سد طعنه بر باغ
1 خداوندا نه لوح و نه قلم بود حروف آفرینش بی رقم بود
2 ارادت شد به حکمت تیز خامه به نام عقل نامی کرد نامه
3 ز حرف عقل کل تا نقطهٔ خاک به یک جنبش نوشت آن کلک چالاک
4 ورش خواهی همان نابود و ناباب شود نابودتر از نقش بر آب
1 حکیم عقل کز یونان زمین است اگر چه بر همه بالانشین است
2 به هر جا شرع بر مسند نشیند کسش جز در برون در نبیند
3 بلی شرع است ایوان الاهی نبوت اندر او اورنگ شاهی
4 بساطی کش نبوت مجلس آراست کجا هر بوالفضولی را در او جاست
1 شبی روشنتر از سرچشمهٔ نور رخ شب در نقاب روز مستور
2 دمیده صبح دولت آسمان را ز خواب انگیخته بخت جوان را
3 به شک از روز مرغان شب آهنگ خزیده شیپره در فرجه تنگ
4 میان روز و شب فرق آنقدر بود که هر سیاره خورشید دگر بود
1 نه هر دل کاشف اسرار «اسرا» ست نه هر کس محرم راز « فاوحا» ست
2 نه هر عقلی کند این راه را طی نه هر دانش به این مقصد برد پی
3 نه هرکس در مقام «لی مع الله» به خلوتخانهٔ وحدت برد راه
4 نه هر کو بر فراز منبر آید «سلونی» گفتن از وی در خور آید
1 سخن صیقلگر مرآت روح است سخن مفتاح ابواب فتوح است
2 سخن گنج است و دل گنجور این گنج وز او میزان عقل و جان گهرسنج
3 در این میزان گنج و عقل سنجان که عقلش کفهای شد کفهٔ جان
4 سخن در کفه ریزد آنقدر در که چون خالی شود عالم کند پر
1 به حربا گفت خفاشی که تا چند سوی خورشید بینی دیده دربند
2 ازین پیکر که سازد چشم خیره چرا عالم کنی بر خویش تیره
3 ز نشترهاش کاو الماس دیدهست به غیر از تیرگی چشمت چه دیدهست
4 چه دیدی کاینچنین بیتابی از وی تپان چون ماهی بیآبی از وی
1 بیا وحشی خموشی تا کی و چند خموشی گر چه به پیش خردمند
2 خموشی پرده پوش راز باشد نه مانند سخن غماز باشد
3 چو دل را محرم اسرار کردند خموشی را امانت دار کردند
4 بر آن کس کز هنر یکسو نشسته خموشی رخنهٔ سد عیب بسته
1 یکی میل است با هر ذره رقاص کشان هر ذره را تا مقصد خاص
2 رساند گلشنی را تا به گلشن دواند گلخنی را تا به گلخن
3 اگر پویی ز اسفل تا به عالی نبینی ذرهای زین میل خالی
4 ز آتش تا به باد از آب تا خاک ز زیر ماه تا بالای افلاک