بهار دلکش و باغ از وحشی بافقی فرد و شیرین 36
1. بهار دلکش و باغ معانی
چنین پیدا کند راز نهانی
...
1. بهار دلکش و باغ معانی
چنین پیدا کند راز نهانی
...
1. که از ما آفرین بر آن خداوند
که نبد در خداوندیش مانند
...
1. بهر جا وصل از دوری نکوتر
بجز یک جا که مهجوری نکوتر
...
1. چو از فرهاد، شیرین قصه بشنید
ز زیر لب به سان غنچه خندید
...
1. چو نازل شد به فرش سبزه چون گل
به گل افشاند زلف همچو سنبل
...
1. که بر رویم نگاهی کن خدا را
به صحبت آشنا کن آشنا را
...
1. بگفت از راز من پوشیده دارید
شبی با کوهکن بازم گذارید
...
1. چو شیرین کوهکن را دید با خویش
به تنها دور از چشم بداندیش
...
1. به گرمی گفتش ار کار دگر هست
بجو تا وقت و فرصت این قدر هست
...