1 بدو فرهاد گفت که ای سرو نوخیز لبت جان پرور و زلفت دلاویز
2 خیالت برده از دل صبر و تابم نگاهت کرده سرمست و خرابم
3 کمند زلف مشکین تو دامم شراب لعل نوشینت به جامم
4 به هر خدمت که فرمایی برآنم به جان کوشم درین ره تا توانم
1 همایون دشتی و خوش مرغزاری که شیرین را بود آنجا گذاری
2 مبارک منزلی ، دلکش مکانی که شیرین در وی آساید زمانی
3 فضایی خوشتر از فردوس باید که آنجا خاطر شیرین گشاید
4 مهی کش در دل و جان است منزل ز آب و گل کجا بگشایدش دل
1 هزاران پرده بر قانون عشق است به هر یک نغمهها ز افسون عشق است
2 به هر دم عشق پر افسون و نیرنگ ز هر پرده نوایی دارد آهنگ
3 ز هر یک پردهای عشق فسون ساز به قانونی برآرد هردم آواز
4 ولی داند کسی کاهل خطا نیست که هر یک نغمه زان قانون جدا نیست
1 خوشا بیصبری عشق درون سوز همه درد از درون و از برون سوز
2 چو عشق آتش فروزد در نهادی به خاصیت بر او آب است بادی
3 در آن هنگام کاستیلای عشق است صبوری کمترین یغمای عشق است
4 ز عاشق چون برد صبر و قرارش به پیش آرد خیال وصل یارش
1 خوش آن بیدلی که عشقش کافر ماست تنش در کار جانان رنج فرساست
2 گرش از کارها معزول سازد به کار خود ورا مشغول سازد
3 چو دست او فرو شوید ز هر کار برآرد بر سر کارش دگر بار
4 که چون جان باشدش مشغول تن نیز شود این عشق سازی در بدن نیز
1 شنیدم عاقلی گفتا به مجنون که برخود عشق را بستی به افسون
2 که عاشق لاغر است و زرد و دلتنگ ترا تن فربه است و چهره گلرنگ
3 جوابش داد آن دلدادهٔ عشق به غرقاب فنا افتادهٔ عشق
4 که بینی هرکجا رنجور عاشق نباشد عشق با طبعش موافق
1 بهار دلکش و باغ معانی چنین پیدا کند راز نهانی
2 که شیرین آن بهار گلشن راز بهاران شد به دشتی غصه پرداز
3 بهشتی کوثر اندر چشمه سارش دم عیسی نهان در نوبهارش
4 فضایش چون سرای میفروشان هوایش چون دماغ باده نوشان
1 بگفت از راز من پوشیده دارید شبی با کوهکن بازم گذارید
2 که در عشقم به جز خواری ندیدهست ره و رسم وفاداری ندیدهست
3 به سنگ و آهن از من یار گشتهست ز سختی محنتش بسیار گشتهست
4 به یادم میتراشد کوه را روی به رویش میرود از خون دل جوی
1 بهر جا وصل از دوری نکوتر بجز یک جا که مهجوری نکوتر
2 رهد عطشان ز مردن آب خوردن بجز یک جا که بهتر تشنه مردن
3 چه جا آنجا که یار آید ز در باز برای آنکه بر دشمن کند ناز
4 ز یاران رنج به کاو بر تن آید که بهر گوشمال دشمن آید
1 که بر رویم نگاهی کن خدا را به صحبت آشنا کن آشنا را
2 به بوسی زان لبم بنواز از مهر مکن پنهان ز رنجوران دوا را
3 گدای کوی تو گشتم به شاهی به خوان وصل خود بنشان گدا را
4 میان عاشقانم کن سر افراز بنه تا سر نهم بر پات یارا