5 اثر از فرهاد و شیرین وحشی بافقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فرهاد و شیرین وحشی بافقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار وحشی بافقی / فرهاد و شیرین وحشی بافقی

فرهاد و شیرین وحشی بافقی

1 خداوندا نه لوح و نه قلم بود حروف آفرینش بی رقم بود

2 ارادت شد به حکمت تیز خامه به نام عقل نامی کرد نامه

3 ز حرف عقل کل تا نقطهٔ خاک به یک جنبش نوشت آن کلک چالاک

4 ورش خواهی همان نابود و ناباب شود نابودتر از نقش بر آب

1 یکی میل است با هر ذره رقاص کشان هر ذره را تا مقصد خاص

2 رساند گلشنی را تا به گلشن دواند گلخنی را تا به گلخن

3 اگر پویی ز اسفل تا به عالی نبینی ذره‌ای زین میل خالی

4 ز آتش تا به باد از آب تا خاک ز زیر ماه تا بالای افلاک

1 به نام چاشنی بخش زبانها حلاوت سنج معنی در بیانها

2 شکرپاش زبانهای شکر ریز به شیرین نکته‌های حالت انگیز

3 به شهدی داده خوبان را شکر خند که دل با دل تواند داد پیوند

4 نهاد از آتشی بر عاشقان داغ که داغ او زند سد طعنه بر باغ

1 ز هم پرواز اگر مرغی فتد دور قفس باشد به چشمش گلشن حور

2 گرش افتد به شاخ سرو پرواز نماید شاخ سروش چنگل باز

3 رمد طبعش ز فکر آب و دانه ارم باشد برا و صیاد خانه

4 نهد گل زیر پا آسیب خارش نماید آشیان سوراخ مارش

1 مرا زین گفتگوی عشق بنیاد که دارد نسبت از شیرین و فرهاد

2 غرض عشق است و شرح نسبت عشق بیان رنج عشق و محنت عشق

3 دروغی میسرایم راست مانند به نسبت می‌دهم با عشق پیوند

4 که هر نوگل که عشقم می‌نهد پیش نوایی می‌زنم بر عادت خویش

1 نه هر دل کاشف اسرار «اسرا» ست نه هر کس محرم راز « فاوحا» ست

2 نه هر عقلی کند این راه را طی نه هر دانش به این مقصد برد پی

3 نه هرکس در مقام «لی مع الله» به خلوتخانهٔ وحدت برد راه

4 نه هر کو بر فراز منبر آید «سلونی» گفتن از وی در خور آید

1 زلیخا را چو پیری ناتوان کرد گلش را دست فرسود خزان کرد

2 ز چشمش روشنایی برد ایام نهادش پلکها بر هم چو بادام

3 کمان بشکستش ابروی کماندار خدنگ انداز غمزه رفتش از کار

4 لبش را خشک شد سرچشمهٔ نوش بکلی نوشخندش شد فراموش

1 سخن صیقلگر مرآت روح است سخن مفتاح ابواب فتوح است

2 سخن گنج است و دل گنجور این گنج وز او میزان عقل و جان گهرسنج

3 در این میزان گنج و عقل سنجان که عقلش کفه‌ای شد کفهٔ جان

4 سخن در کفه ریزد آنقدر در که چون خالی شود عالم کند پر

1 بیا وحشی خموشی تا کی و چند خموشی گر چه به پیش خردمند

2 خموشی پرده پوش راز باشد نه مانند سخن غماز باشد

3 چو دل را محرم اسرار کردند خموشی را امانت دار کردند

4 بر آن کس کز هنر یکسو نشسته خموشی رخنهٔ سد عیب بسته

1 زبان دان رموز کیمیا کیست که گویم حل و عقد کیمیا چیست

2 نه بحث ما در آن امر محال است که در اثبات و نفیش قیل و قال است

3 سخن در کیمیای جسم و جانست که گر خود کیمیایی هست آنست

4 بیا زین کیمیا زر کن مست را غنی گردان وجود مفلست را

آثار وحشی بافقی

5 اثر از فرهاد و شیرین وحشی بافقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فرهاد و شیرین وحشی بافقی شعر مورد نظر پیدا کنید.