1 خداوندا نه لوح و نه قلم بود حروف آفرینش بی رقم بود
2 ارادت شد به حکمت تیز خامه به نام عقل نامی کرد نامه
3 ز حرف عقل کل تا نقطهٔ خاک به یک جنبش نوشت آن کلک چالاک
4 ورش خواهی همان نابود و ناباب شود نابودتر از نقش بر آب
1 یکی میل است با هر ذره رقاص کشان هر ذره را تا مقصد خاص
2 رساند گلشنی را تا به گلشن دواند گلخنی را تا به گلخن
3 اگر پویی ز اسفل تا به عالی نبینی ذرهای زین میل خالی
4 ز آتش تا به باد از آب تا خاک ز زیر ماه تا بالای افلاک
1 به نام چاشنی بخش زبانها حلاوت سنج معنی در بیانها
2 شکرپاش زبانهای شکر ریز به شیرین نکتههای حالت انگیز
3 به شهدی داده خوبان را شکر خند که دل با دل تواند داد پیوند
4 نهاد از آتشی بر عاشقان داغ که داغ او زند سد طعنه بر باغ
1 ز هم پرواز اگر مرغی فتد دور قفس باشد به چشمش گلشن حور
2 گرش افتد به شاخ سرو پرواز نماید شاخ سروش چنگل باز
3 رمد طبعش ز فکر آب و دانه ارم باشد برا و صیاد خانه
4 نهد گل زیر پا آسیب خارش نماید آشیان سوراخ مارش
1 مرا زین گفتگوی عشق بنیاد که دارد نسبت از شیرین و فرهاد
2 غرض عشق است و شرح نسبت عشق بیان رنج عشق و محنت عشق
3 دروغی میسرایم راست مانند به نسبت میدهم با عشق پیوند
4 که هر نوگل که عشقم مینهد پیش نوایی میزنم بر عادت خویش
1 نه هر دل کاشف اسرار «اسرا» ست نه هر کس محرم راز « فاوحا» ست
2 نه هر عقلی کند این راه را طی نه هر دانش به این مقصد برد پی
3 نه هرکس در مقام «لی مع الله» به خلوتخانهٔ وحدت برد راه
4 نه هر کو بر فراز منبر آید «سلونی» گفتن از وی در خور آید
1 زلیخا را چو پیری ناتوان کرد گلش را دست فرسود خزان کرد
2 ز چشمش روشنایی برد ایام نهادش پلکها بر هم چو بادام
3 کمان بشکستش ابروی کماندار خدنگ انداز غمزه رفتش از کار
4 لبش را خشک شد سرچشمهٔ نوش بکلی نوشخندش شد فراموش
1 سخن صیقلگر مرآت روح است سخن مفتاح ابواب فتوح است
2 سخن گنج است و دل گنجور این گنج وز او میزان عقل و جان گهرسنج
3 در این میزان گنج و عقل سنجان که عقلش کفهای شد کفهٔ جان
4 سخن در کفه ریزد آنقدر در که چون خالی شود عالم کند پر
1 بیا وحشی خموشی تا کی و چند خموشی گر چه به پیش خردمند
2 خموشی پرده پوش راز باشد نه مانند سخن غماز باشد
3 چو دل را محرم اسرار کردند خموشی را امانت دار کردند
4 بر آن کس کز هنر یکسو نشسته خموشی رخنهٔ سد عیب بسته
1 زبان دان رموز کیمیا کیست که گویم حل و عقد کیمیا چیست
2 نه بحث ما در آن امر محال است که در اثبات و نفیش قیل و قال است
3 سخن در کیمیای جسم و جانست که گر خود کیمیایی هست آنست
4 بیا زین کیمیا زر کن مست را غنی گردان وجود مفلست را