1 به مجنون گفت روزی عیب جویی که پیدا کن به از لیلی نکویی
2 که لیلی گر چه در چشم تو حوریست به هر جزوی ز حسن او قصوریست
3 ز حرف عیبجو مجنون برآشفت در آن آشفتگی خندان شد و گفت
4 اگر در دیدهٔ مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
1 یکی فرهاد را در بیستون دید ز وضع بیستونش باز پرسید
2 ز شیرین گفت در هر سو نشانیست به هر سنگی ز شیرین داستانی است
3 فلان روز این طرف فرمود آهنگ فرود آمد ز گلگون در فلان سنگ
4 فلان جا ایستاد و سوی من دید فلان نقش فلان سنگم پسندید
1 زبان دان رموز کیمیا کیست که گویم حل و عقد کیمیا چیست
2 نه بحث ما در آن امر محال است که در اثبات و نفیش قیل و قال است
3 سخن در کیمیای جسم و جانست که گر خود کیمیایی هست آنست
4 بیا زین کیمیا زر کن مست را غنی گردان وجود مفلست را
1 زلیخا را چو پیری ناتوان کرد گلش را دست فرسود خزان کرد
2 ز چشمش روشنایی برد ایام نهادش پلکها بر هم چو بادام
3 کمان بشکستش ابروی کماندار خدنگ انداز غمزه رفتش از کار
4 لبش را خشک شد سرچشمهٔ نوش بکلی نوشخندش شد فراموش
1 مرا زین گفتگوی عشق بنیاد که دارد نسبت از شیرین و فرهاد
2 غرض عشق است و شرح نسبت عشق بیان رنج عشق و محنت عشق
3 دروغی میسرایم راست مانند به نسبت میدهم با عشق پیوند
4 که هر نوگل که عشقم مینهد پیش نوایی میزنم بر عادت خویش
1 ز هم پرواز اگر مرغی فتد دور قفس باشد به چشمش گلشن حور
2 گرش افتد به شاخ سرو پرواز نماید شاخ سروش چنگل باز
3 رمد طبعش ز فکر آب و دانه ارم باشد برا و صیاد خانه
4 نهد گل زیر پا آسیب خارش نماید آشیان سوراخ مارش
1 خوشا خاکی و خوش آب و هوایی که افتد قابل طرح وفایی
2 خوشا سرمنزلی خوش سرزمینی که باشد لایق مسند نشینی
3 عجب جایی بباید بهجتانگیز که بر شیرین سرآرد هجر پرویز
4 ملال خاطر شیرین چو دیدند پرستاران جنیبتها کشیدند
1 یکی صیاد مرغی بسته پر داشت به بستان برد و بند از پاش برداشت
2 زدندش طایران بوستانی صلای رغبت هم آشیانی
3 چو پرزد دید بال خویش بسته عدوی خانه در پهلو نشسته
4 برآورد از شکاف سینهٔ خویش صفیری پرخراش از سینهٔ ریش
1 بت پر شکوه ماه پر شکایت گل خوش لهجه سرو خوش عبارت
2 سر و سرکردهٔ نازک مزاجان رواجآموز کار بی رواجان
3 نمک پاش جراحتهای ناسور ز سر تا پا نمک شیرین پرشور
4 گره در گوشهٔ ابرو فکنده دهان تنگ بسته راه خنده
1 بنایی را که باشد حسن بانی نهد اول پیش بر مهربانی
2 به یک روزش رساند تا بجایی که گردد چون فلک عالی بنایی
3 چو وقت آید که بر مسند نهد گام شراب عیش باید ریخت در جام
4 کشد یک خشت از بنیاد سستش کند ویرانتر از روز نخستش