1 حریص گنج بنای گهر سنج بگفت این کار ممکن نیست بیگنج
2 بباید گنجی از گوهر گشادن گره از سیم و قفل از زر گشادن
3 بود بر زر مدار کار عالم به زر آسان شود دشوار عالم
4 اگر خواهی هنر را سخت بازو زر بی سنگ باید در ترازو
1 چو شیرین خیمه زد بر طرف کهسار بدان کز غم شود لختی سبکبار
2 مدارا با مزاج خویش میکرد حکیمانه علاج خویش میکرد
3 خیالش در دلش هر دم ز جایی وزانش هر نفس در سر هوایی
4 می عشرت به گردش صبح تا شام به صبح و شام مشغول می و جام
1 خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام همه ناکامی اما اصل هر کام
2 خوشا عشق و خوشا عهد خوش عشق خوشا آغاز سوز آتش عشق
3 اگر چه آتش است و آتش افروز مبادا کم که خوش سوزیست این سوز
4 چه خوش عهدیست عهد عشقبازی خصوصا اول این جان گدازی
1 هزاران پرده بر قانون عشق است به هر یک نغمهها ز افسون عشق است
2 به هر دم عشق پر افسون و نیرنگ ز هر پرده نوایی دارد آهنگ
3 ز هر یک پردهای عشق فسون ساز به قانونی برآرد هردم آواز
4 ولی داند کسی کاهل خطا نیست که هر یک نغمه زان قانون جدا نیست
1 چو دید آن نوش لب شوخ پریزاد که فرهاد است در آن صنعت استاد
2 صلاح آن دید چشم شیر گیرش که با تیر نگه سازد اسیرش
3 به مشکین طره سازد پای بستش دهد کاری که میشاید به دستش
4 غرورش مصلحت را آنچنان دید که باید مایه دید و پایه بخشید
1 خوش آن بیدلی که عشقش کافر ماست تنش در کار جانان رنج فرساست
2 گرش از کارها معزول سازد به کار خود ورا مشغول سازد
3 چو دست او فرو شوید ز هر کار برآرد بر سر کارش دگر بار
4 که چون جان باشدش مشغول تن نیز شود این عشق سازی در بدن نیز
1 بدو فرهاد گفت که ای سرو نوخیز لبت جان پرور و زلفت دلاویز
2 خیالت برده از دل صبر و تابم نگاهت کرده سرمست و خرابم
3 کمند زلف مشکین تو دامم شراب لعل نوشینت به جامم
4 به هر خدمت که فرمایی برآنم به جان کوشم درین ره تا توانم
1 همایون دشتی و خوش مرغزاری که شیرین را بود آنجا گذاری
2 مبارک منزلی ، دلکش مکانی که شیرین در وی آساید زمانی
3 فضایی خوشتر از فردوس باید که آنجا خاطر شیرین گشاید
4 مهی کش در دل و جان است منزل ز آب و گل کجا بگشایدش دل
1 ز شاخی عندلیبی کرد پرواز به دیگر گلبنی شد نغمه پرداز
2 چو تیغ عشق جانش غرق خون ساخت هوس را مرهم زخم درون ساخت
3 ز غم چون خویش را آزاد پنداشت به روی یار نو این نغمه برداشت
4 که چند از رنج بیحاصل کشیدن ز جام عشق خون دل چشیدن