5 اثر از فرهاد و شیرین وحشی بافقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فرهاد و شیرین وحشی بافقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار وحشی بافقی / فرهاد و شیرین وحشی بافقی

فرهاد و شیرین وحشی بافقی

1 حکیم عقل کز یونان زمین است اگر چه بر همه بالانشین است

2 به هر جا شرع بر مسند نشیند کسش جز در برون در نبیند

3 بلی شرع است ایوان الاهی نبوت اندر او اورنگ شاهی

4 بساطی کش نبوت مجلس آراست کجا هر بوالفضولی را در او جاست

1 عجب دردیست خو با کام کردن به نا گه زهر غم در جام کردن

2 به سر بردن به شادی روزگاران به ناگه دور افتادن ز یاران

3 عجب کاریست بعد از شهریاری در افتادن به مسکینی و خواری

4 ز اوج کامکاری اوفتادن به ناکامی و خواری دل نهادن

1 چو شیرین خیمه زد بر طرف کهسار بدان کز غم شود لختی سبکبار

2 مدارا با مزاج خویش می‌کرد حکیمانه علاج خویش می‌کرد

3 خیالش در دلش هر دم ز جایی وزانش هر نفس در سر هوایی

4 می عشرت به گردش صبح تا شام به صبح و شام مشغول می و جام

1 چو آن مه بر فراز بیستون شد تو گفتی مه به چرخ بی‌ستون شد

2 تفرج را خرام آهسته می‌کرد سخن با کوهکن سربسته می‌کرد

3 نخستین گفتش ای فرزانه استاد که کار افکندمت با سنگ و پولاد

4 ندانم چونی از این رنج و تیمار گمانم این که فرسودی در این کار

1 چو دید آن نوش لب شوخ پریزاد که فرهاد است در آن صنعت استاد

2 صلاح آن دید چشم شیر گیرش که با تیر نگه سازد اسیرش

3 به مشکین طره سازد پای بستش دهد کاری که می‌شاید به دستش

4 غرورش مصلحت را آنچنان دید که باید مایه دید و پایه بخشید

1 خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام همه ناکامی اما اصل هر کام

2 خوشا عشق و خوشا عهد خوش عشق خوشا آغاز سوز آتش عشق

3 اگر چه آتش است و آتش افروز مبادا کم که خوش سوزیست این سوز

4 چه خوش عهدیست عهد عشقبازی خصوصا اول این جان گدازی

1 اثرها دارد این آه شبانه ولی گر نیست عاشق در میانه

2 عجبها دارد این عشق پر افسون ولی چون عاشق از خود رفت بیرون

3 چو بیخود از دلی آهی برآید درون تیرگی ماهی برآید

4 چو بی‌خود آید از جانی فغانی شود نامهربانی مهربانی

1 حریص گنج بنای گهر سنج بگفت این کار ممکن نیست بی‌گنج

2 بباید گنجی از گوهر گشادن گره از سیم و قفل از زر گشادن

3 بود بر زر مدار کار عالم به زر آسان شود دشوار عالم

4 اگر خواهی هنر را سخت بازو زر بی سنگ باید در ترازو

1 اگر خواهی بماند راز پنهان به دل آن راز پنهان ساز چو جان

2 مکن راز آشکارا تا توانی که اندر محنت و اندوه مانی

3 حکیم این راز را خود پرده در شد که رازی کن دو بیرون شد سمر شد

4 که گل چون راز خویش از پرده بگشاد به اندک فرصتی در آتش افتاد

1 ز شاخی عندلیبی کرد پرواز به دیگر گلبنی شد نغمه پرداز

2 چو تیغ عشق جانش غرق خون ساخت هوس را مرهم زخم درون ساخت

3 ز غم چون خویش را آزاد پنداشت به روی یار نو این نغمه برداشت

4 که چند از رنج بی‌حاصل کشیدن ز جام عشق خون دل چشیدن

آثار وحشی بافقی

5 اثر از فرهاد و شیرین وحشی بافقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فرهاد و شیرین وحشی بافقی شعر مورد نظر پیدا کنید.