1 تیرت چو ره نشان پران گیرد هر بار نشان زخم پیکان گیرد
2 از حیرت آن قدرت بخت اندازی مردم لب خود بخش به دندان گیرد
1 شاها سربخت بر در دولت تست یک خیمه فلک ز اردوی شوکت تست
2 گر خیمهٔ چرخ را ستونی باید اندازه ستون خیمهٔ رفعت تست
1 آن شمع که دوش بود تب تا سحرش صحت پی رفع تب در آمد ز درش
2 تب از بدنش راهگریزی میجست فصاد جهاند از ره نیشترش
1 ازدیده ز رفتن تو خون میآید بر چهره سرشک لاله گون میآید
2 بشتاب که بی توجان ز غمخانهٔ تن اینک به وداع تو برون میآید
1 کوی تو که آواره هزاری دارد هرکس به خود آنجا سر و کاری دارد
2 تنها نه منم تشنهٔ دیدار، آنجا جاییست که خضر هم گذاری دارد
1 آن سرو که جایش دل غم پرور ماست جان در غم بالاش گرفتار بلاست
2 از دوری او به ناخن محرومی سد چاک زدیم سینه جایش پیداست
1 گر با تو گهی نظر کنم پنهانی لازم نبود که طبع خود رنجانی
2 من بودم و دیدنی چو این هم منع است آن نیز به یاران دگر ارزانی
1 یارب که بقای جاودانی بادا کامت بادا و کامرانی بادا
2 هر اشربهای کز پی درمان نوشی خاصیت آب زندگانی بادا
1 تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم آهسته ز فرقت تو فریاد کنم
2 وقت است که دست از دهن بردارم از دست غمت هزار بیداد کنم
1 یارب که زمانه دلنوازت باشد ایام همیشه کار سازت باشد
2 رخش تو سپهر و زین رخش تو هلال خورشید به جای طبل بازت باشد