1 رفت محیا شبی به خانه و دید زن خود با غیاث بازاری
2 گفت ای قحبه این چه اطوار است دیگران را به خانه میآری
3 سخنی در جواب شوهر گفت که از آن فهم شد وفاداری :
4 چکنم کان نمیتوانی کرد تو که سد من دل و شکم داری
1 ای صبا خواجه را ز بنده بگو که در مدح میتوانم سفت
2 ور به زشتی و ناخوشیافتد هجو هم خوب میتوانم گفت
1 جمشید فلک سریر شاه اسمعیل کش افسر خورشید تبارک بادا
2 تاریخ جلوسش از فلک جستم گفت : ایام شه نوش مبارک بادا
1 نام جویا کنون که دیده ابر هست چون چشم عاشقان پراشک
2 خانهای دارم از عنایت شاه که برد دیگ حجله بر وی رشک
3 آرد در خم ،برنج در انبان گوشت بر سیخ و روغن اندر مشک
4 نیست دانم که در ولایت تو هست و کم قیمت است یعنی کشک
1 نوشته حضرت آصف برات من به کسی که هیچ حاصل از او نیست غیر افغانم
2 به قدر وجه براتم درید کفش و نشد که یک فلوس ز وجه برات بستانم
1 غضنفر کلجاری به طبع همچو پلنگ رسید و خواست که خود را کند برابر من
2 ولی ز آتش طبعم پلنگ وار گریخت غریب جانوری دور گشت از سر من
1 به ما خواجه تا چند خواهید گفت که قرض شما را ادا میکنم
2 ادای دگر گر چنین میکنید به رخصت که هجو شما میکنم
1 بر درخانه قدح نوشی رفتم و کردم التماس شراب
2 شیشهای لطف کرد، اما بود چون حروف شراب ، نیمی آب
1 ای خواجه هجو ریشه فرو میبرد، بترس شاخیست این که میندهد میوهٔ بهی
2 حاکم تو باش و جانب خود گیر و حکم کن کردم در این معامله من با تو کوتهی
3 شاعر اگر تو باشی و از من طمع کنی این وعدهها دهم که تو دادی و میدهی
4 هم خود بگو که از پی تحریر هجو من یک لحظه کاغذ و قلم از دست مینهی ؟
1 زن جلبی رفته و در همچو من کرده سخنهای پریشان رقم
2 میروم و میخرم و میخورم داروی کاری که براند شکم
3 پس ز پی جایزهاش بر دهن میریم و میریم و میریم