1 چو وحشی سر به زانو دوش بودم در خیال تو که شبها چیست شغلت ، در کجایی، کیست پهلویت
2 دراین اندیشه خفتم دیدمت در خلوتی تنها قدح در دست و می درسر، صراحی پیش زانویت
1 شاه تهماسب خسرو عادل که ز شاهان کسش ندیده عدیل
2 داد انصاف و عدل داد الحق تا قیامت گذاشت ذکر جمیل
3 به پسر داد نوبت شاهی زد به آهنگ خلد طبل رحیل
4 نوبت او گذشت و شد تاریخ : نوبت داد شاه اسمعیل
1 زهی پایه چتر اقبال تو ز فرط بلندی برون از جهات
2 پناه جهان قطب گردون مکان وجود تو مستظهر کاینات
3 به گرد تو گردند نیک اختران چو بر گرد قطب شمالی بنات
1 زیب عالم علم شاه خلیل الله است که سر قدر رسانیده ز مه تا ماهی
2 علمی ساخته الحق که چو گردید بلند دست اندیشهاش از ذیل کند کوتاهی
3 علم پایه بلندی که در او شقه چرخ چون شود راست به زیر فلک خرگاهی
4 مهجهٔ نور فشانش چو کند جلوه گری رنگ خورشید کند رشک فروغش کاهی
1 دریغ از شمسهٔ ایوان عصمت که تا جاوید رخ پنهان نموده
2 چراغ دودمان نعمت الله که شمعش مهر بود و ماه دوده
3 صبا کو کز حریم عفت او به جای گرد بر وی مشک سوده
4 که تابر جای خرمن خرمن مشک ز خاکستر ببیند توده توده
1 ایا آفتاب معلا جناب که از سایهات آسمان پایه جوست
2 در اظهار انعام حکام بافق سخن بر لب و گریهام در گلوست
3 در آن ده مجاور شدم هفت ماه نپرسید حالم ،نه دشمن نه دوست
4 جواب سلامم ندادند باز از آن رو که اطلاق دادن پراوست
1 چند ای خر گدا توان گفتن که مرا بخت هم عنان بودهست
2 پسر آرق وزیرم من پدر من وزیر خان بودهست
3 چه کنم زن جلب که یک باری پدرت گر ز دین فلان بودهست
1 ز بی کاهی امشب ستور فقیر بجز عون و عون کار دیگر نداشت
2 ز شب تادم صبح بر یاد کاه نظر از ره کهکشان برنداشت
1 دریغ از جان قلی کز جور گردون کناری پر ز خون رفت از میانه
2 زمانه دشنهٔ جورش چنان زد که نوک دشنه در دل کرد خانه
3 طلب کردم چو تاریخش خرد گفت : شهید دشنهٔ جور زمانه
1 درون خیمه سوداگران نیست ز جنس خوردنی جز کرس در کار
2 به تیر خیمه دایم چشمشان باز که هست از نان کماج آن نمودار
3 بود بر بار دایم دیگشان لیک بر آن باری که باشد بر شتر بار