1 ای برسر سپهر برین برده ترکتاز خورشید بر سمند بلند تو طبل باز
2 دادند بهر لعل زر نقره خنگ تو در کورهٔ سپهر زر مهر را گداز
3 دولت بود متابع بخت جوان تو محمود را گزیر کجا باشد از ایاز
4 کوته شود فسانه دور و دراز خصم در عرصهای که تیغ تو گردد زبان دراز
1 باد فرخنده عید و فصل بهار بر تو و شاهزادههای کبار
2 میر میران که روی خرم تست عید احرار و قبلهٔ ابرار
3 بر یمین و یسار تو چو روند آن دو شهزادهٔ فلک مقدار
4 اله اله چه رشکها که برند بر هم وقدر هم یمین و یسار
1 ساقیا روز نشاط آمد و شد دور به کام میرود روز ز بالای تو می ریز به جام
2 در قدح ریز از آن لعلی خورشید فروغ که به یاقوت دهد پرتو اورنگ به وام
3 دلفریبی که در آیند روانی به سجود زاهدان را چو شمیمی گذرد زان به مشام
4 آخر مجلس او بزم جدل را آغاز اول صحبت او مجلس غم را انجام
1 تا شنید از باد پیغام وصال یار گل بر هوا میافکند از خرمی دستار گل
2 گرنه از رشگ رخ او رو به ناخن میکند مانده زخم ناخنش بهر چه بر رخسار گل
3 تا نگیرد دامنش گردی کشد جاروب وار دامن خود در ره آن سرو خوشرفتار گل
4 خویش را دیگر به آب روی خود هرگز ندید تا فروزان دید آن رخسار آتشبار گل
1 زلف پیش پای او بر خاک میساید جبین همچو هندویی که پیش بت نهد سر بر زمین
2 زین خطایش بر سر بازار باید کند پوست گر کند دعوی به زلفت نافهٔ آهوی چین
3 ای شب خورشید پوشت سنبل باغ بهشت وی لب شکر فروشت چشمهٔ ماء معین
4 عاجز از موی میانت مردمان موشکاف مضطر از درک دهانت مردمان خرده بین
1 همچو گل در زیر گل باشید ای گلها نهان زانکه آغاز بهاری شد بتر از سد خزان
2 آنکه در پای شکوفه میزد این موسم نوا پیش پیش نخل تابوت است اکنون نوحه خوان
3 نیستش در دست جز شمع سیه بر اشک سرخ آنکه در کف بودیش این فصل شاخ ارغوان
4 تاکند خاکسترش بر سرزدست این نو بهار نخلهای خرم خود سوخت یک سر باغبان
1 از آنرو شد به آبادی بدل ویرانی کرمان که دارد بانیی چون عدل نواب ولی سلطان
2 ز برج عدلش ار خورشید بر باغ جهان تابد به بازار آورد گل باغبان در بهمن و آبان
3 فتاده گرگ را با میش در ایام او وصلت صدای نغمهٔ سور است و آواز نی چوپان
4 میان بچه شیر و گوزن است آنقدر الفت که بی هم مادران را شیر نستانند از پستان
1 هزار شکر که بر مسند جهانبانی نشست باز به دولت سکندر ثانی
2 ستون سقف فلک گشت رکن صحت شاه و گرنه بود جهان مستعد ویرانی
3 سحاب فتنه بر آنگونه بسته بود تتق که چرخ داشت مهیا کلاه بارانی
4 محیط حادثه آماده تلاطم بود شکست در دلش آن موجهای توفانی
1 دلم دارد به چین کاکلش سد گونه حیرانی به عالم هیچکس یارب نیفتد در پریشانی
2 ز ما سد جان نمیگیری که دشنامی دهی ز آن لب به سودای سبکروحان مکن چندین گرانجانی
3 چوکان در سینه دارم رخنهها از تیغ بدخویی ز پیکانهای خون آلود او پر لعل پیکانی
4 به سد جان گرامی آن لب دلجوست ارزنده عجب لعلیست پر قیمت به صاحب باد ارزانی
1 بر زمین گشتیم تا زد جسم محزون آبله وه که خوابانید ما را بی تودر خون آبله
2 بسکه از پهلو به پهلو گشتهام در بزم غم کرده پهلویم سراسر همچو قانون آبله
3 گل شد از خون دشت و دیگر راه بیرون شد نماند بسکه ما را پاره شده از قطع هامون آبله
4 گر نیاید بر زمین پایش ز شادی دور نیست در ره لیلی زند چون پای مجنون آبله