به میدان تاز و سر در آتشم از وحشی بافقی قصیده 1
1. به میدان تاز و سر در آتشم ده باد جولان را
پر از دود سپند جان من کن دور میدان را
1. به میدان تاز و سر در آتشم ده باد جولان را
پر از دود سپند جان من کن دور میدان را
1. راحت اگر بایدت خلوت عنقا طلب
عزت از آنجا بجوی حرمت از آنجا طلب
1. ز بحر بسکه برد آب سوی دشت سحاب
سراب بحر شود عنقریب و بحر سراب
1. تفت رشک ریاض رضوان است
که در او جای میرمیران است
1. آن را که خدا نگاهبان است
از فتنه دهر در امان است
1. بلبلی را که همین با گل بستان کار است
بی گلش دیدن گلزار عجب دشوار است
1. شغلی که مطمح نظر کیمیاگر است
تحصیل اتحاد صفات مس و زر است
1. سپهر قصد من زار ناتوان دارد
که بر میان کمر کین ز کهکشان دارد
1. آنکه جان بخش و جان ستان باشد
لطف و قهر خدایگان باشد
1. الاهی تا زمین باد و زمان باد
به حکمت هم زمین هم آسمان باد
1. دل و طبعی که من دارم اگر دریا و کان باشد
یکی جوهر نثار آید یکی گوهر فشان باشد