شاه انجم چو زرافشان شود از وحشی بافقی قصیده 24
1. شاه انجم چو زرافشان شود از برج حمل
پر زر ناب کند غنچه نورسته بغل
1. شاه انجم چو زرافشان شود از برج حمل
پر زر ناب کند غنچه نورسته بغل
1. تا شنید از باد پیغام وصال یار گل
بر هوا میافکند از خرمی دستار گل
1. ای تماشاییان جاه و جلال
بشتابید بهر استقبال
1. بر کسانی که ببینند به روی تو هلال
عید باشد همه روز و همه ماه وهمه سال
1. اگر مساعدت بخت نبود و اقبال
کجا هلال و رسیدن به مستقر کمال
1. نماز شام که سیمین همای زرین بال
به بام به اختر انداخت سایه اقبال
1. عید خرم تر از این یاد ندارد ایام
غالبا روی تو این خرمیش داده به وام
1. ساقیا روز نشاط آمد و شد دور به کام
میرود روز ز بالای تو می ریز به جام
1. زلف پیش پای او بر خاک میساید جبین
همچو هندویی که پیش بت نهد سر بر زمین
1. بهار آمد و گشت عالم گلستان
خوشا وقت بلبل خوشا وقت بستان
1. از آنرو شد به آبادی بدل ویرانی کرمان
که دارد بانیی چون عدل نواب ولی سلطان