1 سپهر قصد من زار ناتوان دارد که بر میان کمر کین ز کهکشان دارد
2 جفای چرخ نه امروز میرود بر من به ما عداوت دیرینه در میان دارد
3 اگر نه تیر جفا بر کیمنه میفکند چرا سپهر ز قوس قزح کمان دارد
4 به کنج بیکسی و غربتم من آن مرغی که سنگ تفرقه دورش ز آشیان دارد
1 حسن ترا که آمده خط گرد لشکرش بس ملک دل هنوز که گردد مسخرش
2 رویی ز اول خطش آغاز رستخیز گویی ز اهل عشق چو صحرای محشرش
3 خورشید لعل پوش چگویم کنایهایست چون ماه لیک هالهای از طوق عنبرش
4 هرچند توتی است خطت ، چون در آتش است بر من مگیر نکته چو خوانم سمندرش
1 باز وقت است که از آمدن باد بهار بشکفد غنچه و گل خیمه زند در گلزار
2 آید از مهد زمین طفل نباتی بیرون دایهٔ ابر دهد پرورش او به کنار
3 دفتر شکوهٔ گل مرغ چمن بگشاید که چها میکشم از جور گل و خواری خار
4 لب به دندان گزد از قطره شبنم غنچه که نکو نیست ز عاشق گله از خواری یار
1 ای فلک چند ز بیداد تو بینم آزار من خود آزرده دلم با دل خویشم بگذار
2 چند ما را ز جفای تو دود اشک به روی ما به روی تو نیاریم تو خود شرم بدار
3 از جفاگر غرضت ریختن خون من است پا کشیدم ز جهان تیغ بکش دست برآر
4 گشت بر عکس هر آن نقش مرادی که زدم جرم بازنده چه باشد که بد افتاد قمار
1 نماز شام که سیمین همای زرین بال به بام به اختر انداخت سایه اقبال
2 پدید گشت مه نو ز طرف چشمه مهر به سان خشک لبی برکنار آب زلال
3 نموده هیأت پروین به عینه چون گویی که کرد از اثر آبله بسی تبخال
4 ز فرط ظلمت شب تنگنای عالم خاک سیاه شد چو شبستان خاطر جهال
1 سد زبان خواهم که سازم یک به یک گوهر نثار در ثنای میرزای کام بخش کامکار
2 مجلس آرای وزارت انجمن پیرای عدل گوهر دریا کفایت اختر مهر اقتدار
3 بازده گو پشت دولت از وجود او به کوه اعتمادالدوله آن پشت و پناه روزگار
4 هر پسر را کان پدر باشد به استصواب اوست هر چه گیتی پرورد در تحت امر اختیار
1 بهار آمد و گشت عالم گلستان خوشا وقت بلبل خوشا وقت بستان
2 زمرد لباسند یا لعل جامه درختان که تا دوش بودند عریان
3 دگر باغ شد پر نثار شکوفه که گل خواهد آمد خرامان خرامان
4 چه سر زد ز بلبل الا ای گل نو که چون غنچه پیچیدهای پا به دامان
1 از آنرو شد به آبادی بدل ویرانی کرمان که دارد بانیی چون عدل نواب ولی سلطان
2 ز برج عدلش ار خورشید بر باغ جهان تابد به بازار آورد گل باغبان در بهمن و آبان
3 فتاده گرگ را با میش در ایام او وصلت صدای نغمهٔ سور است و آواز نی چوپان
4 میان بچه شیر و گوزن است آنقدر الفت که بی هم مادران را شیر نستانند از پستان
1 بر کسانی که ببینند به روی تو هلال عید باشد همه روز و همه ماه وهمه سال
2 میرمیران که بود طلعت فرخندهٔ او صبح عیدی که شدآفاق از او فرخ فال
3 گر به اندازهٔ قدر تو و صدر تو زیند کس در ایوان تو برنگذرد از صف نعال
4 بسکه انصاف تو برتافته سرپنجهٔ ظلم عبث محض نمایند پلنگان چنگال
1 دل و طبعی که من دارم اگر دریا و کان باشد یکی جوهر نثار آید یکی گوهر فشان باشد
2 ز بس گوهر کزان دریا نثار آسمان گردد سراسر آسمان مانند راه کهکشان باشد
3 ز بس جوهر که آن کان در زمین بر روی هم ریزد همه روی زمین در زیر گنج شایگان باشد
4 از آن دریا و کان کآمد محیط مرکز دوران زمین و آسمان در جوهر و گوهر نهان باشد