یک جهان جان خواهم و چندان از وحشی بافقی قصیده 12
1. یک جهان جان خواهم و چندان امان از روزگار
کن جهان جان ، بر آن جان جهان سازم نثار
1. یک جهان جان خواهم و چندان امان از روزگار
کن جهان جان ، بر آن جان جهان سازم نثار
1. باد فرخنده عید و فصل بهار
بر تو و شاهزادههای کبار
1. عقل و دولت ساعت سعدی نمودند اختیار
ساعت سعدی هزارش سعد اکبر پیشکار
1. ای بخت خفته خیز و نشین خوش به اعتبار
زیرا که با تو بر سر لطف آمدهست یار
1. سد زبان خواهم که سازم یک به یک گوهر نثار
در ثنای میرزای کام بخش کامکار
1. باز وقت است که از آمدن باد بهار
بشکفد غنچه و گل خیمه زند در گلزار
1. ای فلک چند ز بیداد تو بینم آزار
من خود آزرده دلم با دل خویشم بگذار
1. لله الحمد کز حضیض خطر
شد به اوج آفتاب دین پرور
1. ای برسر سپهر برین برده ترکتاز
خورشید بر سمند بلند تو طبل باز
1. حسن ترا که آمده خط گرد لشکرش
بس ملک دل هنوز که گردد مسخرش
1. کسی مسیح شود در سراچه افلاک
که پا چو مهر مجرد کشد ز عالم خاک
1. تا به روی توشد برابر گل
غنچه بسیار خنده زد بر گل