1 تفت رشک ریاض رضوان است که در او جای میرمیران است
2 غیرت باغ جنت است آری هر کجا فیض عام ایشان است
3 حبذا این رخ بهشت آرا که بهار حدیقهٔ جان است
4 مرحبا این بهار جان پرور که ازو عالمی گلستان است
1 دل و طبعی که من دارم اگر دریا و کان باشد یکی جوهر نثار آید یکی گوهر فشان باشد
2 ز بس گوهر کزان دریا نثار آسمان گردد سراسر آسمان مانند راه کهکشان باشد
3 ز بس جوهر که آن کان در زمین بر روی هم ریزد همه روی زمین در زیر گنج شایگان باشد
4 از آن دریا و کان کآمد محیط مرکز دوران زمین و آسمان در جوهر و گوهر نهان باشد
1 آنکه جان بخش و جان ستان باشد لطف و قهر خدایگان باشد
2 آفتابی که سایهٔ چترش بر سر شاه خاوران باشد
3 پادشاهی که ساحت بارش عرصهٔ ملک جاودان باشد
4 شاه تهماسب آنکه دست و دلش ضامن رزق انس وجان باشد
1 به میدان تاز و سر در آتشم ده باد جولان را پر از دود سپند جان من کن دور میدان را
2 بزن بر جانم آن تیر نگاه صید غافل کش که در شست تغافل بود و رنگین داشت پیکان را
3 کمان ناز اگر اینست و زور بازوی غمزه چه جای دل که روزن میکند در سینه سندان را
4 چه سرها کز بدن بیگانه سازد خنجر شوخی چه افتد آشنایی با میانت طرف دامان را
1 آن را که خدا نگاهبان است از فتنه دهر در امان است
2 هرکس شد از او بلند پایه بیرون ز تصرف زمان است
3 صیاد تهی قفس نشنید زان مرغ که سد ره آشیان است
4 نخلی که ز باغ لایزال است با نشو و نمای جاودان است
1 راحت اگر بایدت خلوت عنقا طلب عزت از آنجا بجوی حرمت از آنجا طلب
2 تنگ مکن ای همای خانه بر این خاکیان شهپر لا برگشای کنگر الا طلب
3 دیر خراب جهان بتکدهای بیش نیست دیر به ترسا گذار معبد عیسا طلب
4 تیره مغاکیست تنگ خانهٔ دلگیر خاک مرغ مسیحا نهای بزم مسیحا طلب
1 شغلی که مطمح نظر کیمیاگر است تحصیل اتحاد صفات مس و زر است
2 این فعل پر شکوه نیاید ز هر گروه زان صنف خاص کاین عمل آید یکی خور است
3 فرعیست این عمل ز اصول کمال خور وین اصل در جریده حکمت مقرر است
4 در چشم ظاهر است بزرگ این عمل ولی گر بنگری به دیدهٔ باطن محقر است
1 الاهی تا زمین باد و زمان باد به حکمت هم زمین هم آسمان باد
2 کمین جولانگه خورشید رایت فضای باختر تا خاوران باد
3 زمین مسندگه کمتر غلامت بساط قیروان تا قیروان باد
4 پناه ملک و ملت میرمیران که امرت حکم فرمای جهان باد
1 ز بحر بسکه برد آب سوی دشت سحاب سراب بحر شود عنقریب و بحر سراب
2 گرفته روی زمین آب بحر تا حدی کهگر کسی متردد شود پیاده در آب
3 چنان بود که ز فرقش کلاه بارانی گهی نماید و گاهی نهان شود چو حباب
4 غریب نیست که گردد ز شست و شوی غمام به رنگ بال حواصل سفید پرغراب
1 بلبلی را که همین با گل بستان کار است بی گلش دیدن گلزار عجب دشوار است
2 غرض از بودن باغ است همین دیدن گل ورنه هر شوره زمینی که بود پر خار است
3 چمن و غیر چمن هر دو بر آن مرغ بلاست که غم هجر گلی دارد و در آزار است
4 خود چه فرق است از آن خار که بر چوب گل است تا از آن خار که پرچین سر دیوار است