1 ملول از زهد خویشم ساکن میخانه خواهم شد حریف ساغر و هم مشرب پیمانه خواهم شد
2 اگر بیند مرا طفلی به این آشفتگی داند که از عشق پری رخسارهای دیوانه خواهم شد
3 شدم چون رشتهٔای از ضعف و دارم شادمانیها که روزی یار، با آن گوهر یکدانه خواهم شد
4 به هر جا میرسم افسانهٔ عشق تو میگویم به این افسانه گفتن عاقبت افسانه خواهم شد
1 تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست طاقت و صبر مرا حوصلهٔ خواری هست
2 با دلم هر چه توان کرد بکن تا بکشد کز من و جان منش نیز مددکاری هست
3 میخرم مایه هر شکوه به سد شکر ز تو من خریدار، گرت جنس دل آزاری هست
4 گرد زنجیر به مژگان ادب پاک کند آنکه در قید کسش ذوق گرفتاری هست
1 وصلم میسر است ولی بر مراد نیست بر دل نهم چه تهمت شادی که شاد نیست
2 غم میفروخت لیک به اندازه میفرست یک دل درون سینه ما خود زیاد نیست
3 جایی هنوز نیست به ذوق دیار عشق هر چند ظلم هست و ستم هست و داد نیست
4 ای بیوفا برو که بر این عهدهای سست نی اندک اعتماد که هیچ اعتماد نیست
1 خوار میکن ، زار میکش، منتت بر جان ماست خواری ظاهر گواه عزت پنهان ماست
2 چشم ظاهر بین بر آزار است وای ار بنگرد این گلستانها که پنهان زیر خارستان ماست
3 ترک ما کردی و مهر و لطف بیعت با تو کرد ناز و استغنا ولی هم عهد و هم پیمان ماست
4 بی رضای ماست سویت آمدن از ما مرنج این نه جرم ما گناه پای نافرمان ماست
1 نبود طلوع از برج ما، آن ماه مهر افروز را تغییر طالع چون کنم این اختر بد روز را
2 کی باشد از تو طالعم کاین بخت اختر سوخته گرداند از تأثیر خود ، سد اختر فیروز را
3 دل رام دستت شد ولی بر وی میفشان آستین ترسم که ناگه رم دهی این مرغ دست آموز را
4 بر جیب صبرم پنجه زد عشقی، گریبان پاره کن افتاده کاری بس عجب دست گریبان دوز را
1 ننموده استخوان ز تن ناتوان مرا پیدا شده فتیلهٔ زخم نهان مرا
2 تا زد به نام من غم او قرعهٔ جنون شد پاره پاره قرعه صفت استخوان مرا
3 عمری به سر سبوی حریفان کشیدهام هرگز ندیده است کسی سرگران مرا
4 از یک نفس برآر ز من دود شمعسان نبود اگر به بزم تو ، بند زبان مرا
1 تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد جز زلف کسی پیش رخش تاب ندارد
2 خواب آورد افسانه و افسانهٔ عاشق هر کس که کند گوش دگر خواب ندارد
3 پهلوی من و تکیهٔ خاکستر گلخن دیوانه سر بستر سنجاب ندارد
4 سیل مژه ترسم که تن از پای در آرد کاین سست بنا طاقت سیلاب ندارد
1 خوش است بزم ولی پر ز خائن راز است سخن به رمز بگویم که غیر، غماز است
2 که بر خزانهٔ این رازهای پنهان زد؟ که قفل تافته افتاده است و در باز است
3 به اعتماد کس ای غنچه راز دل مگشای که بلبل تو به زاغ و زغن هم آواز است
4 نه زخم ماست همین از کمان دشمن و بس که دوست نیز کمان ساز و ناوک انداز است
1 خوش صیدِ غافلی به سر تیر آمدهست زه کن کمانِ ناز که نخجیر آمدهست
2 روزی به کارِ تیغِ تو آید نگاه دار این گردنی که در خمِ زنجیر آمدهست
3 کو عشق تا شوند همه معترف به عجز اول خرد که از پیِ تدبیر آمدهست
4 عشقی که ما دواسبه از او میگریختیم این است کـآمدهست و عنانگیر آمدهست
1 بسته بر فتراک و میپرسد که صیاد تو کیست تیغ خون آلود خود دارد که جلاد تو کیست
2 ساختی کارم به یک پرسش که در کارت که بود سخت پرکاری نمیدانم که استاد تو کیست
3 لب کنی شیرین و پرسی کیست چون بینی مرا بندهام یعنی نمیدانی که فرهاد تو کیست
4 گر عیاذبالله از رازی که میپوشم ز تو برفتد این بوده روزی ، مرد بیدار تو کیست