1 لازم است آزاده را از سر به پیشان احتیاط بید میلرزد بخود، هرگاه بیند تیشه را
1 بلبل از گل چند؟ ز آن رخسار زیبا هم بگو! قمری، از سرو است بس! ز آن قد رعنا هم بگو!!
1 بخشم و شهوت و حرص، اینقدر مده خود را نگاهبانی بستان، بدام و دد مگذار
1 به دوست روی دو عالم تو آشنای کهای جهان گدای در اوست، تو گدای کهای؟!
1 از اینکه دربهدری، پیش دوست جای نداری! ز خلق میطلبی نان، مگر خدای نداری؟!
1 ترکست که سازد غنی از خلق، و گر نه شه نیز بابرام ستم کم ز گدا نیست
1 زهر است عطای خلق، هر چند دوا باشد حاجت ز که میخواهی، جایی که خدا باشد؟!
1 ز درویشان بیقدر است رفعت اهل دولت را ز پهلوی پری یابد هما اوج سعادت را
2 کشد دریای رحمت، تنگ چون مادر در آغوشت برون کن از سر خود چون حباب این باد نخوت را
1 سربلندان، مال صرف زیردستان میکنند هرچه کوه از ابر میگیرد، بصحرا میدهد!
1 دور از تو توشه سفرم درد و محنت است در دیده ام سواد وطن شام غربت است