1 دیدن خلق جهان از بس کدورت آور است زنگ از این روها گواراتر بود آیینه را
1 راه پر خوف و اجل در پی و، منزل دور است مژه برهم زدنی خواب گرانست اینجا
1 تو ز من یک جان گرفتی، من ز تو چندین نگاه هرکجا از خویشتن میگویی، از ما هم بگو!
1 غم بدل های مشوش چه تواند کردن؟ درد با جان بلاکش چه تواند کردن؟
1 ندارند از ته دل، الفتی اهل جهان باهم مگر در خواب مژگانی به مژگان آشنا گردد
1 از جهان، ما را رخی پر گرد و دامان تریست تا بآب و نان ما، چون آسیا از دیگریست!
1 رفتم از خود، خویشتن را بسکه دزدیدم بخود رشته عمرم گسست، از بسکه پیچیدم بخود
1 دیده هرکس ندارد تاب دیدار ترا چشم حسرت میتواند دید رخسار ترا
2 از رگ غیرت به ما دل میکشد خنجر، مگر دیده در یک بزم هوش ما و گفتار ترا
1 هر لوح مزاری ز مقیمان دل خاک دستی است بسویت که: بیا جای تو اینجاست!
1 با نقش جهان نقد تو در حشر نگیرند آری زر این شهر در آن شهر روا نیست!