1 برخیز شب ای همای اوج اقبال بگشا بهوای عشق جانان پر و بال
2 تاکی خوابی چو ماکیان ای نامرد! کم نیستی از خروس برخیز و بنال!
1 دل، از غم نانی اگرت خون باشد به ز آنکه بحب جاه مفتون باشد
2 از بهر سئوال، در بدر گشتن ما با خانه شمار عاملان چون باشد؟!
1 هر چند قبا درشت تر، ژنده تر است بر قامت اهل علم زیبنده تراست
2 علم و هنر آب چشمه توفیق است در ظرف سفال آب خوش آینده تر است
1 ز آن موی میان، فکر مرا جانکاه است زآن زلف رسا، دست سخن کوتاه است
2 خوش با دل زار عاشقان پیچیده است آن زلف مگر ز دودمان آه است؟!
1 خوش آنکه بغم شکفته باشی همه شب در خون جگر نهفته باشی همه شب
2 شرمت باد از خروس ای طایر جان کو بیدار و تو خفته باشی همه شب
1 نی سفره، نه کاسه، نی طبق میماند نی مال و، نه ملک و، نه نسق میماند
2 اسباب جهان، ینست نگه واری بیش این نقش و کلک ها بشفق میماند
1 ای آنکه بهر دمت هوای دگر است از نو هر روزت آشنای دگر است
2 قدر دل مخلصان دیرینه بدان کاین چینی کهنه را بهای دگر است
1 ای گشته ز شب بخورد و خوابی خرسند جان کرده ز پروردن تن زار و نژند
2 شرمت باد از خروس کاو شب همه شب در ذکر و ترا نفیر خوابست بلند!
1 چرغ تو که در صید ندانسته درنگ بر تندی اوست وسعت گردون تنگ
2 خاکستر باد برده را میماند در پیش هوای بال او فوج کلنگ
1 ای آنکه دلت جز بهوس مایل نیست از رشتن رشته أمل غافل نیست
2 از بسکه در او علاقه ها بسته بهم دکان علاقه بندی است این، دل نیست