1 نرمی، ز سر تو واکند غوغا را سازد عاجز، ملایمت اعدا را
2 نرمان، آزار از درشتان نکشند از سنگ چه نقص پنبه مینا را؟!
1 آمد پیری و، زشت شد صورت تو از دست تو بگرفت ترا نکبت تو
2 از بس بتن تو چشم چون پنبه شده است ماند به کمان پنبه زن قامت تو
1 ای آنکه بجمع سیم و زر حرصت خواند بر خاک کدورتت پی گنج نشاند
2 مالی که بخاک میکنی دفن امروز فرداست که خواهد بسر گورت ماند