1 ریختم با نوجوانی باز طرح زندگانی تا مگر پیرانه سر از سر بگیرم نوجوانی
2 آری آری نوجوانی می توان از سرگرفتن گر توان با نوجوانان ریخت طرح زندگانی
3 گرچه دانم آسمان کردت بلای جان ولیکن من به جان خواهم ترا عشق ای بلای آسمانی
4 ناله نای دلم گوش سیه چشمان نوازد کاین پریشان موغزالان را بسی کردم شبانی
1 بار دیگر گر فرود آرد سری با ما جوانی داستانها دارم از بیداد پیری با جوانی
2 وا عزیزا گوئی آخر گر عزیزت مرده باشد من چرا از دل نگویم وا جوانی وا جوانی
3 خود جوانی هم به این زودی به ترک کس نگوید من ز خود آزردم از فرط جوانی ها جوانی
4 تا به روی چشم سنگین عینک پیری نهادم مینماید محو و روشن چون یکی رؤیا جوانی
1 ای دل به ساز عرش اگر گوش میکنی از ساکنان فرش فراموش میکنی
2 گر نای زهره بشنوی ای دل به گوش هوش آفاق را به زمزمه مدهوش میکنی
3 چون زلف سایه پنجه درافکن به ماهتاب گر خواب خود مشوش و مغشوش میکنی
4 عشق مجاز غنچه عشق حقیقت است گل گو شکفته باش اگر بوش میکنی
1 ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی خاری به خود میبندی و ما را ز سر وا میکنی
2 از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی
3 ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی
4 با چون منی نازکخیال ابرو کشیدن از ملال زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی
1 امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
2 کاهش جان تو من دارم و من میدانم که تو از دوری خورشید چهها میبینی
3 تو هم ای بادیهپیمای محبت چون من سر راحت ننهادی به سر بالینی
4 هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
1 چو ابرویت نچمیدی به کام گوشه نشینی برو که چون من و چشمت به گوشه ها بنشینی
2 چو دل به زلف تو بستم به خود قرار ندیدم برو که چون سر زلفت به خود قرار نبینی
3 به جان تو که دگر جان به جای تو نگزینم که تا تو باشی و غیری به جای من نگزینی
4 ز باغ عشق تو هرگز گلی به کام نچیدم به روز گلبن حسنت گلی به کام نچینی
1 شاهد شکفته مخمور چون شمع صبحگاهی لرزان بسان ماه و لغزان بسان ماهی
2 آمد ز برف مانده بر طره شانه عاج ماه است و هرگزش نیست پروای بی کلاهی
3 افسون چشم آبی در سایه روشن شب با عشوه موج میزد چون چشمه در سیاهی
4 زان چشم آهوانه اشکم هنوز حلقه است کی در نگاه آهوست آن حجب و بی گناهی
1 تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی یک عمر قناعت نتوان کرد الهی
2 دیریست که چون هاله همه دور تو گردم چون بازشوم از سرت ای مه به نگاهی
3 بر هر دری ای شمع چو پروانه زنم سر در آرزوی آن که بیابم به تو راهی
4 نه روی سخن گفتن و نه پای گذشتن سرگشته ام ای ماه هنرپیشه پناهی
1 ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
2 شد آه منت بدرقه راه و خطا شد کز بعد مسافر نفرستند سیاهی
3 آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز سازم به قطار از عقب قافله راهی
4 آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی
1 سپاه صبح زد از ماه خیمه تا ماهی ستاره کوکبه آفتاب خرگاهی
2 به لاجورد افق ته کشیده برکه شب مه و ستاره تپیدن گرفته چون ماهی
3 صلای رحلت شب داد و طلعت خورشید خروس دهکده از صیحه سحرگاهی
4 به جستجوی تو ای صبح در شبان سیاه بسا که قافله آه کردهام راهی