1 دستی که گاه خنده بآن خال میبری ای شوخ سنگدل دلم از حال میبری
2 هرکس به نرد حسن تو زد باخت پس بگو دست از حریف خویش بدان خال میبری
3 چالی فتد به گونهات از نوشخند و دل زان خال اگر گذشت بدین چال میبری
4 مهتاب شب که سرو چمانی به طرف جوی چون سایهام کشیده و به دنبال میبری
1 دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی به شوخی می برند از من سیه چشمان شیرازی
2 من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
3 بیا این نرد عشق آخری را با خدا بازیم که حسن جاودان بردست عشق جاودان بازی
4 ز آه همدمان باری کدورتها پدید آید بیا تا هر دو با آیینه بگذاریم غمازی
1 اگر بلاکش بیداد را به داد رسی خدا کند که به سر منزل مراد رسی
2 سیاهکاری بیداد عرضه دار ای آه شبان تیره که در بارگاه داد رسی
3 جهان ز تیرگی شب بشوی چون خورشید اگر به چشمه نوشین بامداد رسی
4 سواد خیمه جانان جمال کعبه ماست سلام ما برسان گر بر آن سواد رسی
1 در دیاری که در او نیست کسی یار کسی کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
2 هر کس آزار من زار پسندید ولی نپسندید دل زار من آزار کسی
3 آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی
4 سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من هر که با قیمت جان بود خریدار کسی
1 رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی
2 عقده بود اشکم به دل تا بیخبر رفتی ولیکن باز شد وقتی نوشتی یار باقی کار باقی
3 وه چه پیکی هم پیام آورده از یارم خدایا یار باقی وآنکه میآرد پیام یار باقی
4 آمدی و رفتی اما با که گویم این حکایت غمگسارا همچنان غم باقی و غمخوار باقی
1 نه عقلی و نه ادراکی و من خود خاک و خاشاکی چه گویم با تو کز عزت ورای عقل و ادراکی
2 نه مشکاتم که مصباح جمال عشقم افروزد چه نسبت نور پاکی را به چون من خاک ناپاکی
3 نه آتش هم به چندین سرکشی خاکستری گردد پس از افتادگی سر وامگیر ای نفس کز خاکی
4 بکاهی شب به شب چون ماه و در چاه محاق افتی اگر با تاج خورشیدی وگر بر تخت افلاکی
1 ای گل به شکر آنکه در این بوستان گلی خوش دار خاطری ز خزان دیده بلبلی
2 فردا که رهزنان دی از راه میرسند نه بلبلی به جای گذارند و نه گلی
3 دیشب در انتظار تو جانم به لب رسید امشب بیا که نیست به فردا تقبلی
4 گلچین گشوده دست تطاول خدای را ای گل بهر نسیم نشاید تمایلی
1 خوشست پیری اگر مانده بود جان جوانی ولی ز بخت بد از من نه جسم ماند و نه جانی
2 چو من به کنج ریاضت خزیده را چه تفاوت کزان کرانه بهاری گذشت یا که خزانی
3 وداع یار بیاد آر و اشک حسرت عاشق چو میرسی به لب چشمه ای و آب روانی
4 دهان غنچه مگر بازگو کند به اشارت حکایت دل تنگی به چون تو تنگ دهانی
1 خلوتم چراغان کن ای چراغ روحانی ای ز چشمه نوشت چشم و دل چراغانی
2 سرفرازی جاوید در کلاه درویشی است تا فرو نیارد کس سر به تاج سلطانی
3 تا به کوی میخانه ایستادهام دربان همتم نمیگیرد شاه را به دربانی
4 تا کران این بازار نقد جان به کف رفتم شادیش گران دیدم اندهش به ارزانی
1 نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی
2 من سراپا همه شرمم تو سراپا همه عفت عاشق پا به فرارم تو که این درد ندانی
3 چشم خود در شکن خط بنهفتم که بدزدی یک نظر در تو ببینم چو تو این نامه بخوانی
4 به غزل چشم تو سرگرم بدارم من و زیباست که غزالی به نوای نی محزون بچرانی