1 عشق اول بر دل غمپرور آتش میزند شعله چون بیدار شد بر بستر آتش میزند
2 پیش گرمیهای آه ما چراغ مردهای است برق بیحاصل که بر خشک و تر آتش میزند
1 یاد او کردم دل اندوهگینی یافتم در خیال مصرعی بودم زمینی یافتم
2 خاکساری آنقدر کردم که نامم شد بلند از شکست دل عجب نقش نگینی یافتم
3 باده کم جوش لطفم در خمار افکنده بود نشئه سرشاری از چین جبینی یافتم
1 دل افسرده هر خام جوش ما نمیداند کسی تا می ننوشد نشئه صهبا نمیداند
2 زبان جور او را هیچ کس چون من نمیفهمد بدآموز تمنا قدر استغنا نمیداند
1 دلی کز بیخودی گرم سراغ عشق میگردد به گرد شهر و کو بر کف چراغ عشق میگردد
2 ز تاب مهربانی میپزد در تابه خامی کسی کز درد تو قانع به داغ عشق میگردد
1 ملامت می کنند از شورش حالی که من دارم جنون دیوانه می گردد ز افعالی که من دارم
2 بنازم مغفرت را جوش بحر اضطراب است این گریزد معصیت از ننگ اعمالی که من دارم
3 نگنجد در دل اندیشه سودایی که من دارم نمی دانم چه خواهم کرد با حالی که من دارم
4 اسیرم بیخودی محوم نمی دانم که را دیدم نگنجد در دل آیینه تمثالی که من دارم
1 ز لعلت شور بلبل تازه گردد ز بویت گل بلند آوازه گردد
2 چو خندان بگذری بر طرف گلشن گلستان یک دهن خمیازه گردد
1 پرورده عشقم دل بی ریش ندارم شرمندگی از عشق ستم کیش ندارم
2 دارم غم رسوا دل شیدا سر سودا چیزی که ندارم خبر از خویش ندارم
1 غمش از دل الهی کم نگردد ز ملک پادشاهی کم نگردد
1 خدنگت مرا یار دیرینه بود چراغ دل و آتش سینه بود
2 تو در مکتب حسن خواندی سبق کتاب گلستانت آیینه بود
1 کی سر شوریده من فکر سامان میکند چاکهای سینهام کار گریبان میکند
2 شب به یاد روی آتشناک او در کنج غم گریهای دارم که آتش را گلستان میکند