1 عاشق و شیدا و مست و لاابالی گشته ایم همچو دل از یار پر در خویش خالی گشته ایم؟
2 زهد،مستی،می کشی تقوی و هستی نیستی زینت هنگامه صاحب کمالی گشته ایم
1 نیست بیحاصل که خون از چشم تر افشانده ایم در زمین سینه تخم نیشتر افشانده ا یم
2 دشت و دریای توکل را نسیم موجه ایم از قناعت آستین بر خشک و تر افشانده ایم
1 مجنون دشت گریه مستانه خودیم آزاد کرده دل دیوانه خودیم
2 آیینه خاطریم ز تأثیر عشق پاک جویای وصل روی تو در خانه خودیم
1 جز عشق میی در خم افلاک ندیدیم جز دل گهری در صدف خاک ندیدیم
2 یک شعله شوخ است که آئینه گداز است جز داغ تو در سینه غمناک ندیدیم
3 تا زاهد ناپاک به میخانه نیامد تردامنی از سلسله تاک ندیدیم
1 ای آنکه دل ربوده ای از دلربای ما تا حال ما نداند از او احتراز کن
2 جز موج کس گره نگشود از دل حباب زان تیغ آبدار مرا سرفراز کن
3 چون صید چشم او شدی ای بینوا اسیر فکری به حال جان تغافل گداز کن
1 از بسکه سوخت بی تو دل بیقرار من آتش سلم خرید محبت ز خار من
2 ساغر بنوش و چهره برافروز و گل بچین بدمستی دماغ مبین در بهار من
3 گردی که رفته است به باد اعتبار تو خاکستری که مانده به جا یادگار من
1 ز دشمن میگریزم دوست میآید به جنگ من نمیدانم چه در سر دارد این بخت دو رنگ من
2 نه لاف سینه صافی میزنم نی داد بیمهری همین دانم که گلبازی کند با شیشه سنگ من
3 به صد بیدست و پایی لاف جرأت میتوانم زد گریزانم گریزانم که میآید به جنگ من
1 خنده شیشه رساند زغم آواز به من راز گوید ز جنون سلسله ساز به من
2 بس که دیوانگی از چشم تو دیده است دلم می فروشد ز خیال نگهت ناز به من
3 هرگز آن چشم سیه گرم نبیند سویم که ندانسته دلم را بدهد باز به من
1 باده در میکده گشت آیینه خم سکندر شد و خشت آیینه
2 باده نوشید گلستان ساغر روی خود دید بهشت آیینه
3 بیدلی کم سخنی کم نگهی هر چه دید از تو نوشت آیینه
1 نخورد به بزم مستان لب شیشه آب بی تو به خزان تاک ماند قدح شراب بی تو
2 به کدام دل نسوزم چو ز بزم رخ بتابی که شود ز آتش دل بط می کباب بی تو