1 بوی گل و رنگ لاله دارد روی مه و خوی هاله دارد
2 با حکم روان چه می توان کرد بر گریه برات ناله دارد
1 عالم از گریه من بزم شرابی دارد گل حیرانی بسیار گلابی دارد
2 نکند فیض ادب رنج خموشی ضایع هر سؤالی که نکردیم جوابی دارد
3 اجر ناکامی از اندازه حسرت بیش است گل ناچیده این باغ گلابی دارد
1 دردی که می کشد جان منت به خویش دارد نامی که می برد دل مصحف به پیش دارد
1 یار با ما سر وفا دارد نگهش رنگ آشنا دارد
2 هر چه بینم ز دوست خالی نیست چقدرها زمین صفا دارد
3 بخت اگر یار من شود بینم چشم او رو به سوی ما دارد
1 جان سختی دلم را بیداد می شناسد قدر ستم کشان را فرهاد می شناسد
2 مشت غبار عاشق در دام اضطراب است گشتیم خاک و ما را صیاد می شناسد
1 سخن عمدا نمی گوید که از راز نهان مگذر نگاهی می کند یعنی ز عمر جاودان مگذر
2 هلاک اختراع شیوه بدخو بتی گردم که هر دم می کشد شمشیر و می گوید ز جان مگذر
3 تغافل می کند رسوای عالم دوستداران را نخواهی در گمان افتد کس از ما سرگران مگذر