1 چون نگه حیرت پرست یک تماشا بوده ام در طلسم یک تغافل بوده ام تا بوده ام
2 خانه زاد اضطراب دیگر است آرام من قطره ام اما ز نزدیکان دریا بوده ام
1 وطنم بی تو سفر می گردد طاقتم زیر و زبر می گردد
2 بعد عمری که به برآمده ای تیر مژگان تو بر می گردد
3 چقدر نام خدا خوش چشمی نگهت نور نظر می گردد
1 سرم به حلقه فتراک بین گناه مپرس به خون تپیده ام احوال صیدگاه مپرس
2 نگر به نخل قد و رستخیز جلوه مخواه ببین به چشم وز بیرحمی نگاه مپرس
1 بر قصد طره سنبل چو زلفش تاب بر دارد درآید آفتاب از پا چو سر از خواب بر دارد
2 به سیل گریه دادم در سر کویش دل خود را مگر غافل خیال گل کند از آب بردارد
1 کجا از تنگدستی خاطر اندوهگین دارم که همچون شعله صد گنج شرر در آستین دارم
2 بود آیینه آتش نما خاکستر عاشق چو اخگر نور پنهان روشن از لوح جبین دارم
3 تو پر درد آشنا من بیزبان فرصت تغافل کیش دل پر آرزویی چون نگاه واپسین دارم
1 دوست گر منت گذارد سوی دشمن می روم گر زگلخن گرمیی بینم به گلشن می روم
2 اخگرم زندانی خاکستر بخت سیاه بسکه دلگیرم به سیر هند گلخن می روم!
1 آنکه لعلش بیشتر از نیشتر دل میبرد گر به خاطر بگذرد شیرینشکر دل میبرد
2 غیر حرف او نمیدانم چه گویم در جواب هرکه میپرسد ز حال من خبر دل میبرد
3 شاهد رنگین دنیا جلوهای دارد مپرس میخورد خون جگر تا در نظر دل میبرد
1 از تمنای تو سرگرم تمنای خودم می کنم یاد تو و محو تماشای خودم
2 با خیالت جای غم در سینه خالی می کنم منفعل دارد تصرفهای بیجای خودم
1 به زنده کرده سوز نهان قبا چه کند به شمع مهر و وفا خصمی صبا چه کند
2 تو کینه جوی و دعا بی اثر وفا بدنام به نا امیدی من عشق بینوا چه کند
1 عاشق و شیدا و مست و لاابالی گشته ایم همچو دل از یار پر در خویش خالی گشته ایم؟
2 زهد،مستی،می کشی تقوی و هستی نیستی زینت هنگامه صاحب کمالی گشته ایم