1 ساقی سحر است شبچراغی تعمیر خرابه دماغی
2 یادش چقدر بها دارد هر ناله ما کلید باغی
1 لب از تبسم و چشم از ادا خبر دارد کسی نگفت که دل از کجا خبر دارد
2 به شکوه لب چه گدازم عجب که راز مرا غریب بیشتر از آشنا خبر دارد
1 غمت به راحت وصلت به جنگ می ماند تغافلت به سپاه فرنگ می ماند
1 هر که را چیزی به قدر ظرف همت داده اند روزی ما از سر خوان محبت داده اند
2 با دو عالم شوق گفتن بیزبانم کرده اند با هزاران حسرت دیدار حیرت داده اند
1 شبنم اشکی به دل دارم ثمرها بیشتر یا ربی دارم به لب جوش اثرها بیشتر
2 خوشنوا سازی به دست روزگار افتاده است شوخی عیش پدرها از پسرها بیشتر
3 چون نباشم محرم عالم که کارم با دل است بیخبر دیوانه ای دارم خبرها بیشتر
1 بیش از این بی دوست بودن نیست در شان دلم گر چنین خواهد گذشتن وای بر جان دلم
2 در کمینگاه محبت خوش تماشایی است های! دل نگهبان من است و من نگهبان دلم
1 نخورد به بزم مستان لب شیشه آب بی تو به خزان تاک ماند قدح شراب بی تو
2 به کدام دل نسوزم چو ز بزم رخ بتابی که شود ز آتش دل بط می کباب بی تو
1 دل ندارم بیقراری بیشتر صیدگاهی را شکاری بیشتر
2 ذره بر دوش غبارم در سماع بیشتر چابک سواری بیشتر
3 چند تنها وعده قتل اسیر بیوفا امیدواری بیشتر
1 چون غبار آیینه دار آن سیه پیراهنم کز جنون عشق دایم با گریبان دشمنم
2 مسکن من در سواد اعظم خاکستر است همچو اخگر خانه زاد دودمان گلخنم
1 دردیم و از دیار هوس کم گذشته ایم برقیم و از قلمرو خس کم گذشته ایم
2 ما خامشیم و زمزمه دل نوای ماست در کوچه فغان جرس کم گذاشته ایم
3 چون راز خویش آفت اقلیم شکوه ایم از تنگنای راه نفس کم گذشته ایم