1 گر تو را عزم هست تا دربند رو به شروان نه و میان دربند
1 خوش خیالی به خواب می بینم گل وصلش به ذوق میی چینم
1 در جهانی که عقل و ایمان است مردن جسم و زادن جان است
1 گر تو فانی شوی ز جود وجود آن یکی هست و بود و خواهد بود
1 عارفانش خوانده اند این حضرت جمع وجود از عطای آن حقیقت این حقایق را نمود
1 از خیالات این و آن بگذر همچو ما از سر جهان بگذر
1 گر جوهر جان ما بود پاک ما را نبود ز هیچ کس باک
1 همه عالم تن است و او جان است جام گیتی نمای سلطان است
1 او در دل و دل به هر طرف گرداند نازک سخنی است عارفی گر داند
1 هر چند رئیس ما گزیر است اما چکنم که ناگزیر است