1 خنک چشمی که بیند حضرت او قراری یافته از قربت او
2 بود دلشاد همچون جان سیّد مدام از بندگی خدمت او
1 جامی است جهان نما دل تو افتاده به دست ما دل تو
2 بیگانه چه داند این حکایت من دانم و آشنا دل تو
1 دنیی دون دنی از دون مجو چون رها کن غیر آن بی چون مجو
2 عشق عاقل را چو مجنون می کند عاقلی از خدمت مجنون مجو
1 تا تونشوی یگانهٔ او هرگز نشود یگانه آن دو
2 باشی تو یگانهٔ دو عالم آن دم که اثر نماند از تو
1 مخبر چو نمانده است خبر کو مؤثر چو نمانده است اثر کو
2 گفتیم لطیفهٔ بدیعی چون شمس نمانده است قمر کو
1 مصصفا فرمود بقوا او تقوا باش یک رنگ از دو رنگی فاتقوا
2 جان و دل را دوست می داری ولی لن تنالوا البر حتی تنفقوا
1 مقدم بر همه اسما است الله چنین گفتیم با یاران آگاه
2 مسما واحد اسما کثیر نکو دریاب قول نعمت الله
1 مظهر کامل است عبدالله بر همه شامل است عبدالله
2 وصف او را کجا توانم کرد سید کاملست عبدالله
1 نعمت الله به عشق حضرت شاه خوش به ماهان نشسته همچون ماه
2 عارفانه به صدق می گوید دائما لا اله الا الله
1 اسم اعظم او به ما آموخته شمع ما از نور او افروخته
2 رو نموده در همه آئینه ها چشم غیر از غیرتش بر دوخته