1 داند عالم اگر نکو اهل بود کان علم که بی عمل بود سهل بود
2 علمی که عمل طلب کند از عالم گر زان که عمل نمیکند جهل بود
1 ای خواجه به جامهٔ کسان ناز مکن بی حسن و کرشمه ناز آغاز مکن
2 چون نیست ترا قماش بزازی هیچ اندر سر بازار دکان باز مکن
1 هم تازه گلی هم شکری هم نمکی بر برگ گل سرخ چکیده نمکی
2 خوبان جهان به جملگی چون نمکند شیرین نبود نمک تو شیرین نمکی
1 یاری که چو ما لطف الهی دارد در هر دو جهان هرچه تو خواهی دارد
2 هر چند گدای حضرت سلطان است از دولت عشق پادشاهی دارد
1 تقوی که در او اسم الهی نبود یا مقتبس خبر از شاهی نبود
2 تقوی چنان از خللی خالی نیست شاید که کسی به آن مباهی نبود
1 دیدم رندی که سید رندانست از هر دو جهان گذشته و رند آن است
2 در گنج بقاست گر چه در کنج فناست پیداست به ما و از جهان پنهانست
1 بر تخت ولایت آن ولی شاه بود باطن شمس است و ظاهرا ماه بود
2 نوری که از این هر دو نصیبی دارد روشن بنگر که نعمت الله بود
1 در جام جهان نما نظر کن به جمال تا نقش خیال او نماید به کمال
2 هر آینه ای که در نظر می آری تمثال جمالش بنماید تمثال
1 با شمع رخش دمی چو دمساز شدم پروانهٔ مستمند جانباز شدم
2 آن روز که این قفس بباید پرداخت چون شهبازی به دست شه باز شدم
1 با ریش سفید میر رعناست هنوز و اندر طلب دلبر زیباست هنوز
2 با ریش سفید و چشمهای سیهش اندر سر او مایهٔ سوداست هنوز