1 زان باده نخورده ام که هشیار شوم آن مست نیم که باز بیدار شوم
2 یک جام تجلّی بلای تو بَسَم تا از عدم و وجود بیدار شوم
1 آبست که در شیشه شرابش خوانند با گل چو قرین شود گلابش خوانند
2 از قید و گل و مُل چو مجرد گردد اهل بصر و بصیرت آبش خوانند
1 بی اسم کسی درک مسما نکند نام ار نبود تمیز اشیا نکند
2 عقل ار چه مصفی و مزکی باشد ادراک اله جز به اسما نکند
1 آن روز که کار وصل را ساز آید وین مرغ ازین قفس به پرواز آید
2 از شه چو صفیر ارجعی گوش کند پرواز کند به دست شه باز آید
1 گر زانکه نه در بند هوا و هوسی با ما نفسی بر آ اگر همنفسی
2 این یک نفس عزیز را خوار مدار دریاب که بازماندهٔ یک نفسی
1 فرزند عزیز قرةالعین پدر بی ما به هوای خود برد عمر به سر
2 مشغول به دیگران و ما را مشغول نه میل پدر دارد و نه مهر پسر
1 رند آن باشد که میل هستی نکند وز خویش گذشته خودپرستی نکند
2 در کوی خرابات مغان رندانه می نوش کند مدام و مستی نکند
1 هر گه که دل از خلق جدا می بینم احوال وجود با نوا می بینم
2 و آن لحظه که بی خود نفسی بنشینم عالم همه سر به سر خدا می بینم
1 هر آینهٔ که در نظر می گذرد تمثال جمال او نظر می نگرد
2 تمثال خیالیست و لیکن ذاتش در آینه تمثال به ما می نگرد
1 خوش آینه ایست مظهر و ذات و صفات در وی غیری کجا نماید هیهات
2 هر ساغر می که ساقیم می بخشد جامیست جهان نما پر از آب حیات