1 تا هستی ما به ما عیان خواهد بود آن هستی او ز ما نهان خواهد بود
2 گر ذات نماید همه فانی گردیم مائیم چنین و او چنان خواهد بود
1 گر معرفت نامتناهی یابی درعین همه نور الهی یابی
2 بیرون ز تو نیست خویشتن را بشناس از خود بطلب هر آن چه خواهی یابی
1 بی درد طریق حیدری نتوان یافت بی کفر ره قلندری نتوان یافت
2 بی رنج فنا گنج بقا نتوان دید در حضرت ما به سر ، سری نتوان یافت
1 تا داروی دردم سبب درمان شد پستیم بلندی شد و کفر ایمان شد
2 جان و دل و تن هر سه حجابم بودند تن دل شد و دل جان شد و جان جانان شد
1 در پای تو سروران سر انداخته اند وز عشق تو خانمان بر انداخته اند
2 رندانه به عشق چشم سرمست خوشست خود را به خرابات در انداخته اند
1 گر زان که تو الطاف الهی یابی وین بحر محیط ما کماهی یابی
2 هر چند گدا و بینوایی ای یار اندیشه مکن که پادشاهی یابی
1 در هر دو جهان غیر یکی باشد نه در بودن آن یکی شکی باشد نه
2 گر زان که یکی در دگری می نگرد در مذهب عشق نیککی باشد نه
1 آن یار فقیر این و آنش نبود سرمایهٔ سود و هم زیانش نبود
2 در کتم عدم مست و خراب افتاده او را خبر از نام و نشانش نبود
1 دارنده چو ترکیب چنین خوب آراست باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست
2 گر خوب نیامد این صور عیب کراست ور خوب آمد شکستش بهر چراست
1 این نقش خیال عالمش می خوانند جانی دارد که آدمش می خوانند
2 روحی است که روح اولش می گویند چون اوست تمام خاتمش می خوانند