1 آن عین که عین جملهٔ اعیان است عینی است که آن حقیقت انسان است
2 در آینهٔ دیدهٔ ما بتوان دید اما چه کنم ز چشم تو پنهان است
1 رندی که ز هر دو کون یکتا گردد در کتم عدم واله و شیدا گردد
2 سر در قدم ساقی سرمست نهد بی زحمت پا به گرد مأوا گردد
1 حرص و حسد و بعض و ریا و کینه اوصاف بشر طبیعت دیرینه
2 حقا که به گرد هیچ مردی نرسی تا پاک نگردت از اینها سینه
1 حمام شدم به گوشه ای بنشستم با خدمت دلاک بسی پیوستم
2 دستم بگرفت و بر سر بام نشاند فی الجمله چه گویم که به مویی رستم
1 اللّه یکی صفات او بسیاری وز هر صفتی به عاشقی بازاری
2 یاری که به هر صفت ورا باشد یار یاری باشد چو سید ما باری
1 مردود بود کسی که مردود وی است مقتول بود کسی که مردود وی است
2 بی جود وجود او وجودی نبود هر بود که هست بودی از بود وی است
1 دریای محیط جرعهٔ ساغر ماست عالم به تمام گوشهٔ کشور ماست
2 ما از سر زلف خویش سودا زده ایم خوش سودائی که دائما بر سر ماست
1 رند است کسی که از خودی وارسته پیوسته یگانه با یکی پیوسته
2 برخاسته از هر دو جهان رندانه در کوی خرابات مغان بنشسته
1 میخانهٔ عشق او سرای دل ماست وان دُردی درد دل دوای دل ماست
2 عالم به تمام و جمله اسمای اله پیدا شده است و از برای دل ماست
1 در کوی خرابات حضوری دارم سرمستم و از عشق سروری دارم
2 با من بنشین که نیک روشن گردی کز نور خدا تمام نوری دارم