1 ای عقل بو که عشق خلاقی شد عشق آمد و راه زهد زراقی شد
2 میخانه چو گرم گشت و رندان کامل سلطان خرابات به خود ساقی شد
1 تا با تو توئی بود دوئی خواهد بود ای یار دوئی هم ز توئی خواهد بود
2 چون تو ز توئی وز دوئی وارستی در ملک یکی کجا دوئی خواهد بود
1 هر آینه ای که در نظر می آید آن نور دو چشم ما به ما بنماید
2 هر چند که آینه نماید او را او آینه را به حسن خود آراید
1 یاری که دلش ز حال ما باخبر است او را با ما همیشه حالی دگر است
2 ماتشنه لبیم بر لب بحر محیط وین طرفه لب بحر ز ما تشنه تر است
1 گر عالم سر لی مع اللّه شوی دانندهٔ راز بنده و شاه شوی
2 گر صورت و معنی جهان دریابی واقف ز رموز نعمت اللّه شوی
1 این علم بدیع ما بیانی دگر است وین جوهر علم ما ز کانی دگر است
2 ذوقی ندهد حکایت مخموران سرمستان را ذوق و بیانی دگر است
1 ما را می کهنه باید و دیرینه از روز ازل تا به ابد سیری نه
2 خم از عدم و صراحی از جود وجود او تلخ نه و شور نه و شیرین نه
1 دل مغز حقیقت است تن پوست ببین در کسوت روح صورت دوست ببین
2 هر ذره که او نشان هستی دارد یا سایهٔ نور اوست یا اوست ببین
1 عشقست که جان عاشقان زنده از اوست نوریست که آفتاب تابنده از اوست
2 هر چیز که در غیب و شهادت یابی موجود بود ز عشق و پاینده از اوست
1 ممکن به خودیش بود و جودی نبود گنجی که ز حق بود به پنهان نبود
2 گر زان که نه او گوش و زبانی بخشد از خود ما را گفت و شنودی نبود