رندان باده نوش از شاه نعمتالله ولی قصیده 13
1. رندان باده نوش که با جام همدند
واقف ز سِر عالم و از حال آدمند
...
1. رندان باده نوش که با جام همدند
واقف ز سِر عالم و از حال آدمند
...
1. نقطه ای در الف هویدا شد
الفی در حروف پیدا شد
...
1. چو تو به ما نرسیدی تو را ز ما چه خبر
ولی ندیده کسی را ز اولیا چه خبر
...
1. بیا ای مومن صادق بگو صلوات پیغمبر
اگر از جان شدی عاشق بگو صلوات پیغمبر
...
1. داد جاروبی به دستم آن نگار
گفت کز دریا برانگیزان غبار
...
1. حی و قیوم و قدیم لم یزل
هر کسی را داده چیزی از ازل
...
1. عیسی گردون نشین تابع تو در ازل
موسی دریا شکاف امت تو لم یزل
...
1. دُرد دردش خورده ام تا صاف درمان یافتم
دل ز جان برداشتم تا وصل جانان یافتم
...
1. قدرت کردگار میبینم
حالت روزگار میبینم
...
1. گفتیم خدای هر دو عالم
گفتیم محمد و علی هم
...
1. عاشقانه گر بیابی جام جم
همدم او باش چون ما دم به دم
...