19 اثر از غزلیات در دیوان اشعار امیر شاهی سبزواری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار امیر شاهی سبزواری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی

غزلیات در دیوان اشعار امیر شاهی سبزواری

1 بیا ای از خط سبزت هزاران داغ بر دل‌ها مرو کز اشک مشتاقان به خون آغشته منزل‌ها

2 به تقصیر وفا عیبم مکن، کز آب چشم من هنوز اندر رهت تخم وفا می‌روید از گل‌ها

3 گر از گردون ملالی باشدت، بر عشق املا کن که عشق آمد در این شکل مدور حل مشکل‌ها

4 حریف بزم رندان را چه فکر از انتظار من که پر می‌سوزد این پروانه را زان شمع محفل‌ها

1 ای نقش بسته نام خطت با سرشت ما این حرف شد ز روز ازل سرنوشت ما

2 کارم بسینه تخم وفای تو کشتن است خود عقل خنده میزند از کار و کشت ما

3 ما شرمسار مانده ز تقصیرهای خویش لطف تو خود نمینگرد خوب و زشت ما

4 ای شیخ شهر اگر بخرابات بگذری رشک آیدت ز کلبه همچون بهشت ما

1 لبالب است ز خون جگر پیاله ما دم نخست چنین شد مگر حواله ما

2 بر آستان تو شب‌ها رود که مردم را به دیده خواب نیاید ز آه و ناله ما

3 ز قد و روی تو شرمنده باغبان می‌گفت: که آب و رنگ ندارند سرو و لاله ما

4 به روز وصل تو از بیم هجر می‌ترسم که زهر می‌دهد ایام در نواله ما

1 ابر آمد و بگریست بر اطراف چمن‌ها شد شسته به شبنم رخ گلها و سمن‌ها

2 با داغ تو رفتند شهیدان تو زین باغ چون لاله به خون جگر آغشته کفن‌ها

3 از ما سخنی بشنو و با ما سخنی گوی کز بهر تو بسیار شنیدیم سخن‌ها

4 گه ناز و گهی عشوه، گهی جور و گهی لطف غیر از تو چه داند دگری اینهمه فن‌ها؟

1 ساقی بآب خضر نشان ده پیاله را کز دل برون کنیم غم دیر ساله را

2 بلبل ز روی گل همه حرف جفا شنید آه ار ورق بباد دهند این رساله را

3 هر دم شکفته تر شود از آه من رخت از رهگذار باد چه غم شمع لاله را؟

4 برخوان وصل دست ارادت مکن دراز کالوده کرده اند بزهر این نواله را

1 جان بهر تو در بلاست ما را دل پیش تو مبتلاست ما را

2 پیشت بدعا برآورم دست در دست همین دعاست ما را

3 هر شب به هوای خاک کویت دیده بره صباست ما را

4 در منزل ما چو مه نیایی خود طالع آن کجاست ما را

1 به خود ره نیست در کوی تو مشتاقان شیدا را خم زلفت به قلاب محبت می‌کشد ما را

2 اگر درپایت افکندم سری، عیبم مکن، کآنجا چنان بودم که از مستی ز سر نشناختم پا را

3 تو در دل می‌رسی مهمان چه جای صبر و عقل و جان زمانی باش، کز نامحرمان خالی کنم جا را

4 غم ناآمده خوردن به نقدم رنجه می‌دارد همان بهتر که با فردا گذارم کار فردا را

1 چشم تو برانداخت به می، خانه ما را بگشود به رندی در میخانه ما را

2 از دیده و دل چند خورم خون خود، آخر سنگی بزن این ساغر و پیمانه ما را

3 گر بگذری ای باد بدان زلف چو زنجیر زنهار بپرسی دل دیوانه ما را

4 هر شب من و اندوه تو و گوشه محنت کاقبال نداند ره کاشانه ما را

1 اشک چو پرده میدرد، خلوتیان راز را چند بدل فرو خورم، ناله جانگداز را

2 هر سحری ز خون دل، آب زنم براه تو رفته بدامن مژه، سجده گه نیاز را

3 دیده شب نخفته را، وصف دو زلف او مکن با دل پاسبان مگو، حال شب دراز را

4 میطلبم بآرزو، صحبت عافیت، ولی تهمت عقل چون نهم، این دل عشقباز را؟

1 خطت که درد و داغ تو نو می‌کند مرا جان در بلای عشق گرو می‌کند مرا

2 عمری به راه عشق ز سر داشتم قدم باز آرزوی آن تک و دو می‌کند مرا

3 من کشته از جواب سلامی و لطف یار امیدوار گفت و شنو می‌کند مرا

4 شرمنده خیال توام در غمی چنین کو پرسشی به آمد و رو می‌کند مرا

آثار امیر شاهی سبزواری

19 اثر از غزلیات در دیوان اشعار امیر شاهی سبزواری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار امیر شاهی سبزواری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی