1 بیا ای از خط سبزت هزاران داغ بر دلها مرو کز اشک مشتاقان به خون آغشته منزلها
2 به تقصیر وفا عیبم مکن، کز آب چشم من هنوز اندر رهت تخم وفا میروید از گلها
3 گر از گردون ملالی باشدت، بر عشق املا کن که عشق آمد در این شکل مدور حل مشکلها
4 حریف بزم رندان را چه فکر از انتظار من که پر میسوزد این پروانه را زان شمع محفلها
1 ای نقش بسته نام خطت با سرشت ما این حرف شد ز روز ازل سرنوشت ما
2 کارم بسینه تخم وفای تو کشتن است خود عقل خنده میزند از کار و کشت ما
3 ما شرمسار مانده ز تقصیرهای خویش لطف تو خود نمینگرد خوب و زشت ما
4 ای شیخ شهر اگر بخرابات بگذری رشک آیدت ز کلبه همچون بهشت ما
1 لبالب است ز خون جگر پیاله ما دم نخست چنین شد مگر حواله ما
2 بر آستان تو شبها رود که مردم را به دیده خواب نیاید ز آه و ناله ما
3 ز قد و روی تو شرمنده باغبان میگفت: که آب و رنگ ندارند سرو و لاله ما
4 به روز وصل تو از بیم هجر میترسم که زهر میدهد ایام در نواله ما
1 ابر آمد و بگریست بر اطراف چمنها شد شسته به شبنم رخ گلها و سمنها
2 با داغ تو رفتند شهیدان تو زین باغ چون لاله به خون جگر آغشته کفنها
3 از ما سخنی بشنو و با ما سخنی گوی کز بهر تو بسیار شنیدیم سخنها
4 گه ناز و گهی عشوه، گهی جور و گهی لطف غیر از تو چه داند دگری اینهمه فنها؟
1 ساقی بآب خضر نشان ده پیاله را کز دل برون کنیم غم دیر ساله را
2 بلبل ز روی گل همه حرف جفا شنید آه ار ورق بباد دهند این رساله را
3 هر دم شکفته تر شود از آه من رخت از رهگذار باد چه غم شمع لاله را؟
4 برخوان وصل دست ارادت مکن دراز کالوده کرده اند بزهر این نواله را
1 جان بهر تو در بلاست ما را دل پیش تو مبتلاست ما را
2 پیشت بدعا برآورم دست در دست همین دعاست ما را
3 هر شب به هوای خاک کویت دیده بره صباست ما را
4 در منزل ما چو مه نیایی خود طالع آن کجاست ما را
1 به خود ره نیست در کوی تو مشتاقان شیدا را خم زلفت به قلاب محبت میکشد ما را
2 اگر درپایت افکندم سری، عیبم مکن، کآنجا چنان بودم که از مستی ز سر نشناختم پا را
3 تو در دل میرسی مهمان چه جای صبر و عقل و جان زمانی باش، کز نامحرمان خالی کنم جا را
4 غم ناآمده خوردن به نقدم رنجه میدارد همان بهتر که با فردا گذارم کار فردا را
1 چشم تو برانداخت به می، خانه ما را بگشود به رندی در میخانه ما را
2 از دیده و دل چند خورم خون خود، آخر سنگی بزن این ساغر و پیمانه ما را
3 گر بگذری ای باد بدان زلف چو زنجیر زنهار بپرسی دل دیوانه ما را
4 هر شب من و اندوه تو و گوشه محنت کاقبال نداند ره کاشانه ما را
1 اشک چو پرده میدرد، خلوتیان راز را چند بدل فرو خورم، ناله جانگداز را
2 هر سحری ز خون دل، آب زنم براه تو رفته بدامن مژه، سجده گه نیاز را
3 دیده شب نخفته را، وصف دو زلف او مکن با دل پاسبان مگو، حال شب دراز را
4 میطلبم بآرزو، صحبت عافیت، ولی تهمت عقل چون نهم، این دل عشقباز را؟
1 خطت که درد و داغ تو نو میکند مرا جان در بلای عشق گرو میکند مرا
2 عمری به راه عشق ز سر داشتم قدم باز آرزوی آن تک و دو میکند مرا
3 من کشته از جواب سلامی و لطف یار امیدوار گفت و شنو میکند مرا
4 شرمنده خیال توام در غمی چنین کو پرسشی به آمد و رو میکند مرا