1 به نام آن که اول کرد و آخر به نام آن که باطن کرد و ظاهر
2 خداوند منزه پاک و بی عیب که عالم را شهادت کرد از غیب
3 به هر وصفی که خوانی در شریعت در آئی انس میدان در طریقت
4 توان اندر صفاتش ره بریدن ولی در ذات او نتوان رسیدن
1 چه فرقست ای پسر از جسم تا جان چنان دان فرق از اسلام و ایمان
2 بدان کاسلام باشد حکم ظاهر بود ایمان نصیب جان طاهر
3 تو شرح صدر از اسلام میدان که مکتوب است اندر قلب ایمان
4 مسلمانی به دنیا سود دارد بود ز دهر هرکه او بهبود دارد
1 چه نیکو گفت آن پیر سخندان بدان عامی سرگردان و حیران
2 که صوفی و امام و شیخ و زاهد سه ماهه دار و قرآن خوان و عابد
3 مرقعپوش و صاحب تاج و کشکول میان مردمان گردیده مقبول
4 خطیب و واعظ و مفتی و قاضی مدبر بر وقوف حال و ماضی
1 به کلی دور شو از رسم و عادت بگو از جان و دل قول شهادت
2 برو در پیش کُن یک راه جان را که قدری نیست اقوال زبان را
3 به اخلاص و یقین کن کار خود راست که حق از بندگان خود همین خواست
4 بگویم تا بدانی چیست اخلاص که قول و فعل تو حق را بود خاص
1 ز دنیا و ز دنیادار شو دور مباش از بهر دنیا بیش رنجور
2 که دنیا چون رباط است اندر این راه بباید رفتنت زین جای ناگاه
3 ز نیک و بد هر آنچت خلق گویند تو منت دار زانکت جامه شویند
4 کسی کت جامهٔ تن پاک شوید یقین میدان که از تو سیم جوید
1 خشوع مومنان جان نماز است از آن معنی که با او دوست راز است
2 اگر از جان و دل با حق به رازی یقین میدان که دایم در نمازی
3 اگر چه افضل طاعت نماز است فضیلت بیشتر اندر نیاز است
4 مصلی را فلاح اندر خشوعست خشوع دوستان در عین جوعست
1 چو دانستی عماد دین صلوه است از آن پس در پیش آتو الزکوه است
2 زکوه مال جندانی که حالست برون میکن چو دانی شوخ مالست
3 چو بینی مستحق از طعم و طیبی نصابت چون بود میده نصیبی
4 زکوه صورتی بعد از نصابست ولی فردا انصاب اندر حسابست
1 چنین گویند مردی بود قصاب بخیلی کز بخیلی بود در تاب
2 زکوه سیم و زر هرگز ندادی وگر دادی بسی منت نهادی
3 جگربندی نهاده بود در پیش خریداریش آمد سخت درویش
4 سوالش کرد آن درویش در بند که چند میفروشی این جگربند
1 ز خشم و شهوت و از حرص و کینه تهی کن ای پسر امروز سینه
2 وگر مه در قیامت این چهارت برآرند از دل و ار جان دمارت
3 ز من بشنو رها کن لعب و طیبت دهان خود بشوی از کفر و غیبت
4 پس آنگه روزه گیر از هر چه منهیست اگر دانستهای کالصّومُ لی چیست