1 ببین چون بهترین مهتران اوست به جان سر همه پیغمبران اوست
2 به نسل از نسلها فاضلتر است او بدان از عترت پیغمبر است او
3 نباشد آن زمان تکلیف باری بجز عرفان نباشد هیچ کاری
4 چو یشناسی نصیب از گنج یابی نه گنجی کز پی آن رنج یابی
1 بمیر ای بیخبر گر میتوانی به مرگی کان به است از زندگانی
2 بمیر از باطل و زنده به حق باش چو هستی طالب حق زین نسق باش
3 در این روز دو سه کت داد حق مهل بکن جهدی و دل خالی کن از جهل
4 به جای جهل پر علمش کن ای دوست که چون مغز است علم و جهل چون پوست
1 صراط اندر حقیقت چیست راهست چو بگذشتی از آن جان را پناه است
2 صراطت گرچه ره سوی بهشتست ولی دوزخ به زیرش سخت زشتست
3 به نادانی بر او نتوان گذشتن به دانائی توان آسان گذشتن
4 بکن نفست برای حق ضحیه که باشد بر صراطت آن مطیه
1 ندانی چیست تحقیق ترازو که میسنجد عمل بی دست و بازو
2 بگویم با تو یک یک سر میزان ولی بشنو به شکل بی تمیزان
3 تو پنداری ترازوی قیامت چنین باشد که در دنیا تمامت
4 بود شاهین آن عقل ای برادر که پیدا میکند هم خیر و هم شر
1 چو بهتر در زمانه علم و جانست بدان کین علم جان آخر زمان است
2 ز اول تا به آخر هرچه گفتم چو دُر ناسفته بود اکنون بسُفتم
3 بدان این نفس و قلب اول که او کیست بدان این روح و عقل آخر که او چیست
4 نزول وحدت است امروز کثرت عروج کثرت مرد است وحدت
1 دلیل است ای اخی بر حشر و نشرت چنان کت نشر باشد هست حشرت
2 چه میکاری ببین از خیر و از شر همان خواهی درودن روز محشر
3 بدان گر پاکی است امروز کارت یقین با او بود فردا شمارت
4 بدین صورت که اینجا مرده باشی بدان خیزی گر اینجا برده باشی
1 گرت امروز سوی ظلم میل است بدان کان میل فردا چاه ویل است
2 چو فردا نیک و بد اندر شمار است جزای عدل نور و ظلم نار است
3 شنیدستی که خود بد ز مردم بود فردا به صورت مار و کژدم
4 برو ای دوست ترک خوی بد کن ز من بشنو دوای جان خود کن
1 سخن در سینه زین بسیار دارم نمیگویم که عمری کار دارم
2 چو در کار است با گفتار کردار پی کردار گَرد و ترک گفت آر
3 نه گفتار است تنها جمله کارم که از کردار دارم هرچه دارم
4 برای غیر این گفتار بوده است وگرنه کار من کردار بوده است