1 به نام آن که جان را فکرت آموخت چراغ دل به نور جان برافروخت
2 ز فضلش هر دو عالم گشت روشن ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
3 توانایی که در یک طرفةالعین ز کاف و نون پدید آورد کونین
4 چو قاف قدرتش دم بر قلم زد هزاران نقش بر لوح عدم زد
1 گذشته هفت و ده از هفتصد سال ز هجرت ناگهان در ماه شوال
2 رسولی با هزاران لطف و احسان رسید از خدمت اهل خراسان
3 بزرگی کاندر آنجا هست مشهور به انواع هنر چون چشمهٔ هور
4 جهان را سور و جان را نور اعنی امام سالکان سید حسینی
1 نخست از فکر خویشم در تحیر چه چیز است آن که خوانندش تفکر
2 چه بود آغاز فکرت را نشانی سرانجام تفکر را چه خوانی
1 مرا گفتی بگو چبود تفکر کز این معنی بماندم در تحیر
2 تفکر رفتن از باطل سوی حق به جزو اندر بدیدن کل مطلق
3 حکیمان کاندر این کردند تصنیف چنین گفتند در هنگام تعریف
4 که چون حاصل شود در دل تصور نخستین نام وی باشد تذکر
1 اگر خورشید بر یک حال بودی شعاع او به یک منوال بودی
2 ندانستی کسی کین پرتو اوست نبودی هیچ فرق از مغز تا پوست
3 جهان جمله فروغ نور حق دان حق اندر وی ز پیدایی است پنهان
4 چو نور حق ندارد نقل و تحویل نیاید اندر او تغییر و تبدیل
1 کدامین فکر ما را شرط راه است چرا گه طاعت و گاهی گناه است
1 در آلا فکر کردن شرط راه است ولی در ذات حق محض گناه است
2 بود در ذات حق اندیشه باطل محال محض دان تحصیل حاصل
3 چو آیات است روشن گشته از ذات نگردد ذات او روشن ز آیات
4 همه عالم به نور اوست پیدا کجا او گردد از عالم هویدا
1 اگر خواهی که بینی چشمهٔ خور تو را حاجت فتد با جسم دیگر
2 چو چشم سر ندارد طاقت تاب توان خورشید تابان دید در آب
3 از او چون روشنی کمتر نماید در ادراک تو حالی میفزاید
4 عدم آیینهٔ هستی است مطلق کز او پیداست عکس تابش حق
1 تو از عالم همین لفظی شنیدی بیا برگو که از عالم چه دیدی
2 چه دانستی ز صورت یا ز معنی چه باشد آخرت چون است دنیی
3 بگو سیمرغ و کوه قاف چبود بهشت و دوزخ و اعراف چبود
4 کدام است آن جهان کان نیست پیدا که یک روزش بود یک سال اینجا