1 ای دل بنه سر و مکش از کوی یار پای بیرون ز کوی دوست منه زینهار پای
2 گر دولتست در سرت امروز وامگیر از تیغ دوست گردن و از بند یار پای
3 تا آن زمان که دست دهد شادیی ترا با غصه سر درآور و با غم بدار پای
4 بنشین، زآستانه او برمگیر سر برخیز، لیکن از در او برمدار پای
1 دلبرا تا تو یار خویشتنی در پی اختیار خویشتنی
2 بی قرارند مردم از تو و تو همچنان برقرار خویشتنی
3 عالم آیینه جمال تو شد هم تو آیینه دار خویشتنی
4 با چنین زلف و رخ نه فتنه ما فتنه روزگار خویشتنی
1 عروس چمن راست زیور شکوفه سر شاخ راهست افسر شکوفه
2 کنون بر (سر) شاخ فرقی ندارد شکوفه ز زیور ز زیور شکوفه
3 بفصل خزان بود صفراش غالب کنون باغ را هست در خور شکوفه
4 بصد پرده بلبل نواساز گردد چو بگشاد بر شاخ صد در شکوفه
1 زهی ز طره تو آفتاب در سایه بپیش پرتو روی تو ماه و خور سایه
2 هوای عشق ترا مهر و ماه چون ذره درخت لطف ترا هر دو کون در سایه
3 بنزد عقل چو خورشید روشنست که نیست کسی بقامت و بالای تو مگر سایه
4 چو سایه بر من بی نور افگنی گویند که آفتاب فگندست سایه بر سایه
1 ملک دنیا و مردمان در وی گور خانه است و مردگان در وی
2 نیست بستان تو مباش در او هست زندان تو ممان در وی
3 هرکرا دل در او قرار گرفت گرچه زنده است نیست جان در وی
4 این جهان بر مثال مرداریست اوفتاده بسی سگان در وی
1 قرآن چه بود مخزن اسرار الهی گنج حکم و حکمت آن نامتناهی
2 در صورت الفاظ معانیش کنوزست وین حرف طلسمیست بر آن گنج الهی
3 لفظش بقراآت بخوانی و ندانی معنی وی، ای حاصلت از حرف سیاهی
4 گلهای معانیش نبویند چو هستند آن مردم بی علم ستوران گیاهی
1 با حسن چو لطف یار کردی ای جان بنگر چه کار کردی
2 دل را بسخن گشاد دادی دی را بنفس بهار کردی
3 با چاکر خرد خود بسی لطف ای صدر بزرگوار کردی
4 چون شعر رهی نهان نماند فضلی که تو آشکار کردی
1 نام تو چون بر زبان آید همی آب حیوان در دهان آید همی
2 در تن مرده چه کار آید ز جان در دل از یاد تو آن آید همی
3 در دل من آتش سودای تست آب در چشمم از آن آید همی
4 خود مرا زآن چشم و روی از رو و چشم آب رفت و خون روان آید همی
1 عوانان اندرو گویی سگانند بسال قحط در نان اوفتاده
2 همه در آرزوی مال و جاهند بچاه اندر چو کوران اوفتاده
3 شکم پر کرده از خمر و درین خاک همه در گل چو مستان اوفتاده
4 تو ای بیچاره آنگه نان خوری سیر گر از جوعی بدین سان اوفتاده
1 گرت از سیم زبانست و سخن زر گویی از زر و سیم به آنست که کمتر گویی
2 شعر در دولت این سیم پرستان گدا کمتر از خاک بود گر ز پی زر گویی
3 شعر با همت عارف که چو چرخست بلند پست باشد اگر (از) عرش فروتر گویی
4 گر ترا در چمن روح گل عشق شکفت قول با بلبل خوش نغمه برابر گویی