1 گر خوهی ای محتشم کز جمع درویشان شوی ترک خود کن تا تو نیز از زمرهٔ ایشان شوی
2 رو بدست عشق زنجیر ادب بر پای نه وآنگه این در زن که اندر حلقه مردان شوی
3 گر وصال دوست خواهی دوست گردی عاقبت هرچه اول همتت باشد بآخر آن شوی
4 مردم بی عشق مارند و جهان ویرانه یی دل بعشق آباد کن تا گنج این ویران شوی
1 قرآن چه بود مخزن اسرار الهی گنج حکم و حکمت آن نامتناهی
2 در صورت الفاظ معانیش کنوزست وین حرف طلسمیست بر آن گنج الهی
3 لفظش بقراآت بخوانی و ندانی معنی وی، ای حاصلت از حرف سیاهی
4 گلهای معانیش نبویند چو هستند آن مردم بی علم ستوران گیاهی
1 ای صبا بادم من کن نفسی همراهی بسوی شاه بر از من سخنی گر خواهی
2 قدوه و عمده شاهان جهان غازان را از پریشانی این ملک بده آگاهی
3 گو درین مصر که فرعون درو صد بیشست نان عزیزست که شد یوسف گندم چاهی
4 گو بدان ای بوجود تو گرفته زینت کرسی مملکت و مسند شاهنشاهی
1 ای زبده جهان ز جهان نازنین تویی واندر خور ثنای جهان آفرین تویی
2 در پای تو فشانم اگر دست رس بود این نازدیده جان که چو جان نازنین تویی
3 از پشت آسمانت ملک می کند خطاب کای به ز روی مه مه روی زمین تویی
4 تو برتری ز وصف و نهاذن نمی توان حدی درو که گفت توان این چنین تویی
1 گرت از سیم زبانست و سخن زر گویی از زر و سیم به آنست که کمتر گویی
2 شعر در دولت این سیم پرستان گدا کمتر از خاک بود گر ز پی زر گویی
3 شعر با همت عارف که چو چرخست بلند پست باشد اگر (از) عرش فروتر گویی
4 گر ترا در چمن روح گل عشق شکفت قول با بلبل خوش نغمه برابر گویی