1 نبات خطت گرد لب رسته چیست زمرد ز لعلت شکرچین شده
2 از اندام تو هست پیراهنت شب و روز حمال نسرین شده
3 بنفشه خطی روی تو گلشنی است درو لاله را خال مشکین شده
4 صبا چون بر آن زلف کرده گذر مشام جهان عنبرآگین شده
1 ای لب لعل ترا بنده بجان شیرینی لب نگویم که شکر نیست بدان شیرینی
2 نام لعل لب جان بخش تو اندر سخنم همچنانست که درآب روان شیرینی
3 لب نانی که بآب دهنت گردد تر شهد دریوزه کند زآن لب نان شیرینی
4 بوسه یی داد لبت،قصد دگر کردم،گفت کین یکی بس بود از بهر دهان شیرینی
1 بچشم مست خود آن را که کرده ای نظری نمانده است ز هشیاری اندرو اثری
2 می مشاهده تو بجام نتوان خورد که من چو چشم تو مستم بجرعه نظری
3 اگر چو آب بگردی بگرد روی زمین در آب و آینه بینی چو خویشتن دگری
4 ترا بدیدم و بر من چو روز روشن شد که آفتاب بزاید ز مادر و پدری
1 ای سازگار با همه با من نساختی با دوستدار خویش چو دشمن نساختی
2 تو همچو جان لطیفی و من همچو تن کثیف ای جان ترا چه بود که با تن نساختی
3 ای از زبان چرب سخن گفته همچو آب با آب شعر بنده چو روغن نساختی
4 بیتی نگفتم از پی سوز وصال تو کآن را بهجر نوحه و شیون نساختی
1 بدیدم بر در یار ایستاده چو من بودند بسیار ایستاده
2 بسوز سینه وآب دیده چون شمع بشب در خدمت یار ایستاده
3 برآن نقطه که در مرکز نگنجد بسر مانند پرگار ایستاده
4 بگرد دوست سربازان عاشق چوگرداگرد (گل) خار ایستاده
1 در حضرت تو کآنجاسلطان کند غلامی عشقت بداد مارا جامی بدوست کامی
2 در سایه مانده بودم چون میوه نارسیده خورشید عشقت آمد ازمن ببرد خامی
3 از عشق قید کردم بر پای دل که چون خر بیرون راه می شد اسبم زبی لگامی
4 پای غم تو بوسم چون کرد دست حکمش مر سر کش هوا را منع ازفراخ گامی
1 درتو، زهی صورت تو گنج معانی، لطف الهی خزینه ییست نهانی
2 در صفت صورت تو لال بماند ناطقه را گر زبان شوند معانی
3 هرکه ترا بر زمین بدید ندارد بهر مه وخور بآسمان نگرانی
4 روح کند کام خویش خوش چوتو مارا ذوق لب خود ببوسه یی بچشانی
1 هرکس از عشق می زند نفسی عاشق تو به جز تو نیست کسی
2 شکرستان حسنی و ماییم شکرستان حسن را مگسی
3 نظری سوی ما گدایان کن کندرین حسرتند خلق بسی
4 در دل هرکسی ز تو سوزی در سر هریکی ز تو هوسی
1 مباد دل ز هوای تو یک زمان خالی که بی هوای تو دل تن بود ز جان خالی
2 همای عشق ترا هست آشیانه دلم مباد سایه این مرغ از آشیان خالی
3 ز روی تو ز زمین تا بآسمان پرنور ز مثل تو ز مکان تا بلامکان خالی
4 خیال روی توام در دلست پیوسته ز مهر و ماه کجا باشد آسمان خالی
1 بخود نظر کن اگر می خوهی که جان بینی بجان که آنچه ز جان خوشترست آن بینی
2 دل شکسته ما در نظر کجا آید ترا که در تن خود بنگری و جان بینی
3 ترا بباغ چه حاجت بود که هر ساعت ز روی خویش در آیینه گلستان بینی
4 وگر تو می خوهی ای عاشق دقیق نظر کزو سخن شنوی یا ازو دهان بینی