1 امروز ببر زانچه ترا پیوندست کانها همه بر جان تو فردا بندست
2 سودی طلب از عمر که سرمایهٔ عمر روزی چندست و کس نداند چندست
1 آن ذات که پروردهٔ اسرار بود از مرگ نیندیشد و هشیار بود
2 تیمار همی خوری که در خاک شوم در خاک یکی شود که در نار بود
1 از فقر نشان نگر که در عود آمد بر تن هنرش سیاهی دود آمد
2 بگداختنش نگر چه مقصود آمد بودش همه از برای نابود آمد
1 تا چند ز سودای جهان پیمودن واندر بد و نیک جان و تن فرسودن
2 چون رزق نخواهدت ز رنج افزودن بگزین ز جهان نشستن و آسودن
1 ای گل نه به سیم اگر به جانت بخرند چون بر تو شبی گذشت نامت نبرند
2 گه نیز عزیز و گاه خوارت شمرند بر سر ریزند و زیر پایت سپرند
1 محراب جهان جمال رخسارهٔ تست سلطان فلک اسیر و بیچارهٔ تست
2 شور و شر و شرک و زهد و توحید و یقین در گوشهٔ چشمهای خونخوارهٔ تست
1 تن در غم تو در آب منزل دارد دل آتش سودای تو در دل دارد
2 جان در طلب تو باد حاصل دارد پس کیست که او نیل ترا گل دارد
1 دارد پشتم ز وعدهٔ خام تو خم بارد چشمم ز بردن نام تو نم
2 تا کرد قضا حدیثم از کام تو کم هرگز نروم به گام در دام تو دم
1 زان سوزد چشم تو زان ریزد آب کاندر ابروت خفته بد مست و خراب
2 ابروی تو محراب و بسوزد به عذاب هر مست که او بخسبد اندر محراب
1 گه سوی من آیی از لطیفی پویان گه عهد شکن شوی چو رشوت جویان
2 گه برگردی ستیزهٔ بدگویان این درنخورد ز فعل نیکورویان