1 بی تیر غمت پشت کمان دارم من دادم به تو دل ترا چو جان دارم من
2 پیش تو اگر چه بر زمین دارم پای دستی ز غمت بر آسمان دارم من
1 تا دید هوات در دلم غایت عشق در پیش دلم کشید خوش رایت عشق
2 گر وحی ز آسمان گسسته نشدی در شان دل من آمدی آیت عشق
1 از آمدنم فزود رنج بدنم از بودن خود همیشه اندر محنم
2 وز بیم شدن باغم و درد حزنم نه آمدن و نه بدن و نه شدنم
1 ای یار قلندر خراباتی من با من تو به بند دامن اندر دامن
2 من نیز قلندرانه در دادم تن هر دو به خرابات گرفتیم وطن
1 اندر همه عمر من بسی وقت صبوح آمد بر من خیال آن راحت روح
2 پرسید ز من که چون شدی تو مجروح گفتم ز وصال تو همین بود فتوح
1 در عشق تو ای شکر لب روح افزای نالان چو کمانچهام خروشان چون نای
2 تا چون بر بط بسازیم بر بر جای چون چنگ ستادهام به خدمت بر پای
1 از غایت بیتکلفی ما در هر کار دیوانه و مستمان همی خواند یار
2 گفتیم تو خوش باش که ما ای دلدار دیوانهٔ عاقلیم و مست هشیار
1 یک دم سر زلف خویش پر خم نکند تا کار مرا چو زلف درهم نکند
2 خارم نهد و عشق مرا کم نکند خاری که چنو گل سپر غم نکند
1 در دست منت همیشه دامن بادا و آنجا که ترا پای سر من بادا
2 برگم نبود که کس ترا دارد دوست ای دوست همه جهانت دشمن بادا
1 آزار ترا گرچه نهادم گردن غم خورد مرا غمم نخواهی خوردن
2 از محتشمی نیست مرا آزردن تو محتشمی مرا چه باید کردن