1 به خدای ار گل بهار بوی با کژی خوارتر ز خار بوی
2 راستان رستهاند روز شمار جهد کن تا تو ز آن شمار بوی
3 اندر این رسته رستگاری کن تا در آن رسته رستگاری بوی
1 اگر بد گمان گشتی ای دوست بر من نیازارم از تو بدین بدگمانی
2 ز خود ایمنم زان که عیبی ندارم ز تو ایمنم زان که عیبی ندانی
1 سخن را به خواب اندرون دوش گفتم که گر شدی معزی تو دایم همی زی
2 فلک سرد بادی برآورد و گفتا دریغا معزی دریغا معزی
1 خواجه غلط کرده است در چه؟ در ابروی او زان که نسازد همی قبلهٔ دل سوی او
2 قبلهٔ عقلست و نقل پیچ و خم زلف او دایهٔ حورست و روح بوی خوش و خوی او
3 شیر فلک را شدست از پی کسب شرف مسجد حاجت روا خاک سر کوی او
4 تاز دو عید و یکی قدر چه خیزد ترا عید همی بین و قدر در شکن موی او
1 حاجت صد هزار ... قوی شد ز ... روا که مابونی
2 حاجب من روا نگشت از تو گر چه از خواسته چو قارونی
3 پس چو به بنگرم بر تو و من من کم از ... و تو کم از .ونی
1 با تو باشم از تو نندیشم که با فضلی و عدل نه بدان کز راه عقل و معرفت پیشم ز تو
2 باز کز تو دور باشم هیچ نندیشم ز کس از تو نندیشم چرا زیرا که نندیشم ز تو
1 ای چو ماهی نشسته در خرگاه وز تو خرگاه چون سپهر از ماه
2 دان که داریم عزم «روز آباد» منم و یک خر و دو سه همراه
3 از تومان آرزوست بره و شیر تره و کوک و میوهٔ روباه
4 زان که دارند هم ز اقبالت همرهان نان و چارپایان کاه
1 ای زده بر فلک سراپرده رخت بر تخت عیسی آورده
2 ای که از رشک نردبان فلک با خود از خاک بر فلک برده
3 گر کسان گرسنه گرد تو در همه با گوشت مرغ خو کرده
4 پس اگر بر پریده او سوی تو نپریده ازو بیازرده
1 هر که چون کاغذ و قلم باشد دو زبان و دو روی گاه سخن
2 همچو کاغذ سیاه کن رویش چون قلم گردنش به تیغ بزن
1 گاهی ز دل بود گله گاهی ز دیدهام من هر چه دیدهام ز دل و دیده دیدهام