1 شد دیدهٔ من سپید از وعدت آخر چو نکو نکو نگه کردی
2 آخر بر مرثیهٔ پدر ما را همچون ز بر درش سیه کردی
1 آدمی را دو بلا کرد رهی برد از هر دو بلا روسیهی
2 یا کند پر شکم خویش ز نان یا کند پشت خود ز آب تهی
1 منم آن مفلسی که کیسهٔ من ندهد شادیی به طراران
2 سیم در دست من نگیرد جای چون خرد در دماغ می خواران
3 مستی از صحبتم بپرهیزد همچو خواب از دو چشم بیماران
4 من چنین آزمند نومیدم از تو ای قبلهٔ نکوکاران
1 ای سه بوسش به آدمی ناژی زن تو راستست و تو کاژی
2 از بغیضان جام و باخرزی وز عوانان ملین و باژی
3 از خسیسی که هستی ای ملعون بر ... زن چو ماکیان کاژی
4 از ستاره همه ربایی گوشت ای زنت روسبی غلیواژی
1 ای فلک شمس شرف جاه تو باد بر افزون چو مه یکشبه
2 بر تنم از سرما آمد فراز پوست بر آن سان که بر آتش دبه
3 شد کتفم رقص کنان میزنم سنج به دندان و به لب دبدبه
4 نزد تو زان آمدم ایرا که هست دیدن خورشید غم بیجبه
1 عمر دو نیمهست و ازین بیش نیست اول و آخر، چو همی بنگرم
2 نیمی از آن کردم در مدح تو نیمی در وعده به پایان برم
3 عمر چو در وعده و مدح تو شد صله مگر روز قیامت خورم
1 رفت قاضی بلمعالی ای سنایی آه کو همچو دل جانت بر آن صدر جهان همراه کو
2 خود گرفتم صد هزاران آه کردی لیک باز چون مریدان جان بر آوردن به پیش آه کو
3 از پی آن تیز خاطر قد کمان کردی ز غم پس چو تیر اندر کمان در وی دل یکتاه کو
4 آفتابی بود یوسف بلمعالی ماه او گر فرو رفت آفتاب ای قوم باری ماه کو
1 ای کاشکی ز مادر گیتی نزادمی یا پس چو زاده بودم جان را بدادمی
2 چون زادم و ندادم جان آن گزیدمی کاندر دهان خلق به نیکی فتادمی
3 نیکو چو نیست یافتمی باری از جهان آخر کسی که رازی با او گشادمی
4 امروز بس زدی پس و بسیار بدترم فردا مباد گر بود او من مبادمی
1 زهرهٔ مردان نداری خدمت سلطان مکن پنجهٔ شیران نداری عزم این میدان مکن
2 فرش شاهان گر ندیدی گستریده شاهوار خویشتن چنبر مساز و نقش شادروان مکن
3 خانه را گر کدخدایی میندانی کرد هیچ پادشاهی زمین و ملکت یزدان مکن
4 در خراباتی ندانی رطل مالامال خورد چهرهٔ زرد ار نداری دعوی ایمان مکن
1 گفت حکیمی که مفرح بود آب و می و لحن و خوش و بوستان
2 هست ولیکن نبود نزد عقل هیچ مفرح چو رخ دوستان