1 با چشم چو بحرم ز گهر خنده نگاری با عیش چو زهرم به شکر بوسه شکاری
2 برگرد بناگوش چو عاجش خط مشکین چون دای رخ کز شب بکشی گرد نهاری
3 خورشید نماینده بتی ماه جبینی کافور بناگوش مهی مشک عذاری
4 خوبی خطش بین که بر آن روی چو لاله کرده ز ره غالیه آساش حصاری
1 دلا زین تیرگی زندان اگر روزی رها یابی اگر بینا شوی زین پس به دیگر سر صفا یابی
2 تو بیماری درین زندان و بیماریت را لا شک روا باشد طبیبی جوی تا روزی دوا یابی
3 بصیرت گر کنی روشن به کحل معرفت زیبد که دردش را اگر جویی هم اینجا توتیا یابی
4 جهان ای دل چو زندان دان و دریا پیش زندانت اگر کشتیت نگذارد درین دریا فنا یابی
1 این چه بود ای جان که ناگه آتش اندر من زدی دل ببردی و چو بوبکر ربابی تن زدی
2 تا مرا دیدی ز خلق از عشق رویت سوخته سنگ و آهن بودت از دل سنگ بر آهن زدی
3 قامتم چون لام و نون کردی چو موسی در امید پس مرا در گلبن غیرت نوای «لن» زدی
4 هر زمان از جای سری روید همی بر تن چو شمع تا مرا از دست خود چون شمع خود گردن زدی
1 ای مقتدای اهل طریقت کلام تو ای تو جهان صدق و جهانی غلام تو
2 تاثیر کرد صدق تو در سینهها چنانک شد بینیاز مستمع از شرح نام تو
3 نام تو چون ورای زمانست و عقل و جان کی مردم زمانه در آید به دام تو
4 چون نفس ما و نفس تو کشتهٔ حسام تست برنده باد بر تو و ما بر ما حسام تو
1 ای ز آواز و جمال تو جهان پر طربی وز پی هر دو شده جان و دلم در طلبی
2 چشم و گوش همه از لحن و رخت پر در و گل پس چرا قسمتم از هر دو عنا و تعبی
3 گر ز آهن دل من در کف تو گشت چو موم ور چو یعقوب ز عشق تو کنم واهربی
4 ناید از خود عجبم زان که به آواز و به روی داری از یوسف و داوود پیمبر نسبی
1 ای سنایی چند لاف از خواجه و مهتر زنی دار قلابان نهی بی مهر سلطان زر زنی
2 رایتت بر چرخ سر دارد همی چون آفتاب خیمهات از چرخ چو می بگذرد بر تر زنی
3 با یجوز و لایجوز اندر مشو در کوی عشق رخت دل در خانه نه تا کی چو دربان در زنی
4 مصر اگر اقطاع داری دست از کنعان بدار از علی بیزار گردی دست در قنبر زنی
1 فضل یحیاست بر ضعیف و قوی فضل یحیای صاعد هروی
2 پادشاه قضات و خواجهٔ شرع که چو صدرست و دیگران چو روی
3 از صعود حیات و فضل دلش نیست جز صورت صراط سوی
4 پیش ادراک خاطر علویش محو شد نحو بوعلی نسوی
1 ای خواجه ترا در دل اگر هست صفایی بر هستی آن چون که ترا نیست گوایی
2 گر باطنت از نور یقینست منور بر ظاهر تو چون که عیان نیست صفایی
3 آری چو بود صورت تحقیق چو تلبیس بیدار شو از هرچه صوابی و خطایی
4 دعوی که مجرد بود از شاهد معنی باطل شودش اصل به چونی و چرایی
1 زیر دام عشوه تا چند ای سنایی دم زنی گاه آن آمد یکی کاین دام و دم بر هم زنی
2 از دم خویشی تو دایم مانده اندر دام دیو گر برون آیی ملک گردی و جام جم زنی
3 با تو اندر پوست باشد بیگمان ابلیس تو تا تو اندر عشق دم در خانهٔ آدم زنی
4 چون نگفتی لا مگو الله و اثباتی مکن گر قدم در کوی نفی خود نهی محکم زنی
1 هستی به حقیقت ای سنایی در دیدهٔ عقل روشنایی
2 مقبول همه صدور گشتی این کار تو نیست جز خدایی
3 آیم بر تو به طبع زیراک دانم که به نزد من نیایی
4 لیکن چکنم چگونه آیم چون نیست خبر که تو کجایی